شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

دوباره شنبه ای دیگر

 

من حقم است هشت گرفتم چرا که من
یک جمله هم نساخته ام با دوازده!

با چند نمره باشد اگر رد نمی شوی
یک، دو، سه... هفت، هشت، نه آقا دوازده

بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند
ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده!

ثانیه های کند توسل می آورند
یا صاحب الزمان خدا، یا دوازده!

حالا که ساعت تو چشم خدا یکی است
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟

حالا اگر نشد ولی یک روز می شود
ساعت به وقت شرعی زهرا(س)، دوازده

................................
دوباره شنبه ای دیگر


خشم و رضای خدا

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم: 

إِنَّ اللَّهَ یَرْضَى‏ لِرِضَاکِ‏ وَ یَغْضَبُ‏ لِغَضَبِکِ. بحار الأنوار، ج‏30، ص 347

 ای فاطمه خدا با رضای تو راضی و با خشم تو غضبناک می شود.

زمزم مهر



محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین
ز چـهـر پـاک تـو مـهـدی، نـگار می‌بینم
مقام و حجر و حجرناودان و زمزم مهر
چو مستجار درت، خاکسار می‌بینم

شهید حمید باکری



با چند تا از بچه های سپاه توی
 یه خونه ساکن شده بودیم.
 یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم:
دلم میخواد یه بار بیای و ببینی اینجا
رو زدن و من هم کشته شدم . اون وقت برام بخونی ،
 فاطمه جان شهادتت مبارک ! بعد شروع کردم به
راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم. دیدم
 از حمید صدایی در نمیاد. نگاه کردم دیدم
داره گریه میکنه ، جا خوردم و گفتم:
تو خیلی بی انصافی.
 هر روز میری تو آتش و منم چشم به راه تو .
 اونوفت طاقت اشک ریختن منو نداری و نمیذاری گریه کنم .
 حالا خودت نشستی و جلوی من داری گریه میکنی؟
 سرشو اورد بالا و گفت : فاطمه جان به خدا قسم
 اگه تو نباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم.
 شهید حمید باکری
منبع : نیمه پنهان ماه ج