شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

غیرت



غیرت فوق العاده ای داشت. اصلا دوست نداشت مادر یا خواهرانش را در صف خرید نان
 و ... ببیند. با هر وضعیت ممکن خودش متقبل خرید خانه و ... می شد. حتی ثبت نام بچه ها را
 با اینکه خود سن و سالی نداشت انجام می داد. به حجاب بسیار حساس بود و سفارش
همیشگی اش. در همه حال و در هر موقعیتی آنچه در زندگی حسین و
 افعال و افکارش نمود بیشتری داشت،
غیرت به یادماندنی حسین بود. چه در خانه و محله و برای مادر و خواهرانش و چه در کردستان
 و خرمشهر برای زنان و دختران کردستانی و خرمشهری. اصلا حسین مجسمه غیرت بود...
  شهید فهمیده

منبع : منبع: هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام شماره 646

شهدا



حرکت ما برای رضای خداوند است.نباید از هیچ قدرتی ترسید.بلکه استوار،
همانگونه که تاکنون بوده‌اید، وحدت خود را حفظ کنید.
شهیدمرتضی مفاخری

اللهم عجل لولیک الفرج



گفته اند می‌آیی، تشنگان کوثر را

پر دوباره خواهد شد، ساغر از خم خورشید
رو به سمت مشرق کن، تا حباب‌ها بینند
التهاب دریا را، در تلاطم خورشید!

امام خامنه ای

امام خامنه‌ ای (مدظله العالى)

بعد از مذاکرات ، در رژیم صهیونیستی گفتند

تا ۲۵ سال از دغدغه‌ ایران آسوده‌ایم؛ به شما می‌گویم:

اولاً شما ۲۵ سال آینده را نخواهید دید  و ان‌ شاالله تا

۲۵ سال آینده چیزی به نام رژیم صهیونیستی وجود

نخواهد داشت. ثانیاً در این مدت روحیه‌ مبارز و حماسی،

یک لحظه صهیونیست‌ها را راحت نخواهد گذاشت‌.

بابای شیمیایی


بابای مَن!
سُرفـه نمی کند،
فقط پَرپَر می زند،برای شهادتـــــ .

شهدا

رضایت نامه را گذاشت جلوی مادرش.
چه امضا بکنی ،چه امضا نکنی ،من میرم!
اما اگر امضا نکنی من خیالم راحت نیست.
شاید هم جنازه ام پیدا نشه!
در دل مادر آشوبی به پا شد.
رضایت نامه را امضا کرد.
پسر از شدت شوق سر به سر مادرش میگذاشت.
-جنازه ام را که آوردند ، یه وقت خودت را گم نکنی .
بیهوش نشی هااا
چادرت را هم محکم بگیر!
تو چه با غیرت نگران چادر مادرت بودی
ومردان شهر من چه راحت چادرازسرزنانشان برداشتند.
من از گفتن شرمنده ام شرم دارم!!!

شهدای مفقود الاثر



شهید عبدالعلی صدوق / جهرم

دلش نمی خواست کسی بفهمه می ره جبهه .
به خاطر همین گاهی از شیراز اعزام

می شد ، گاهی از قم. گاهی از تبریز.
دوست داشت گمنام بمونه . به آرزوش رسید و


مفقودالاثر شد.

مادرشهید



در میان شهیدان گمنام
هر روز
سراغ گمشده اش را میگیرد..

شهید محمود کاوه

توی سقز اتاق کارش کوچک بود و جمع و جور . یک پوستر قشنگ زده بود بالای سرش .
 توی پوستر نوشته بود ((انّ الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکه ألّا
 تخافوا ولاتحزنوا وأبشّروا بالجنّه الّتی کُنتُم توعدون.))
 علاقه خاصی داشت به این ایه .زیاد می خواندش،مخصوصاً وقت های عملیات.
  شهیدمحمود کاوه

منبع : منبع : سایت سبک بالان

شهید مجید میرازکوچکی

حتّی یک لحظه از وجود منافقین داخلی غافل نشوید زیرا منافقان مانند شیطان می‌مانند
 که همیشه در تزلزل حکومت الله کوشش می‌کنند.
شهیدمجید میرزا کوچکی

کوچه بن بست نفس

کوچه کوچه می‌رقصد، با تبسم خورشید
در ترانه‌ها جاری، از ترنم خورشید
مردم دو چشمانم، با تغزّل نامت
مثل  زنبق و لاله، در تجسّم خورشید

حتما دست مادرراببوسند

رهبر انقلاب در دیدار با جمعی زنان فرهیخته:
باید کاری کنیم که فرزندان،
 حتما دست مادرراببوسند.
اسلام به دنبال این است.

کوچه بن بست نفس



در این کوچه‌های بن‌بستِ نفْــس،
پرواز، ممکن نیست !
باید، چگونه زیستن بیاموزیم،
از آنان که گمنــــام رفتند ...

شهید مهدی زین الدین


چند روزى بود مریض شده بودم. تب داشتم. حاج آقاى خانه نبود.
از بچه ها هم که خبرى نداشتم.
 یک دفعه دیدم در باز شد و مهدى، با لباس خاکى و عرق کرده، آمد تُو. تا دید رختخواب
 پهن است و خوابیده ام، یک راست رفت توى آشپزخانه. صداى ظرف و ظروف و باز شدن
در یخچال مى آمد. برایم آش بار گذاشت. ظرف هاى مانده را شست، سینى غذا را آورد،
گذاشت کنارم. گفتم «مادر!چه طور بى خبر؟» گفت «به دلم افتاد که باید بیام.»
 شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

سپهسالار

شش ماه آخر عمر آیت‌الله مولوی قندهاری بود؛
ما نشسته بودیم و برای ما تعریف می‌کردند و می‌فرمودند:
◥فتنه‌هایی می‌آیند که من در آن زمان نیستم و شما باید سینه‌های‌تان را

سپر این سید عظیم‌الشأن ــ اشاره به آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب ــ کنید.◣

گفتند: ◥ایشان سپهسالار امام زمان (عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه) هستند.

ایشان این سخنان را در حالی مطرح می‌کردند که از

رهبر معظم انقلاب ۴۰ سال بزرگ‌تر بودند.◣

ارمان خواهی

آرمان‌خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج‌هاست. پس برادر خوبم،
 برای جان‌بازی در راه آرمان‌ها ،یاد بگیر که در این سیّاره‌ی رنج ،
صبورترین انسان‌ها باشی.
شهیدسید مرتضی آوینی

ایینه ها



از همه آینه ها زلف رها کرده تری

می زنند آینه ها سنگ تو را بر سینه
لوح محفوظ خدا! آینگی کن یک صبح
که جهان پر شده از آتش و کفر و کینه

شیخ شریف

در پلیس راه خرمشهر جلسه ای با حضور بنی صدر، ریاست جمهوری وقت

و جانشین فرماندهی کل قوا، و شیخ شریف و (شهید) کلاهدوز،

فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وقت، و سرهنگ رضوی،

فرمانده وقت ناحیه ژاندارمری خوزستان، و (شهید) سرگرد اقارب پرست و

(شهید) جهان آرا، فرماندهی وقت سپاه خرمشهر، و سروان امان الهی، که با شیخ شریف

همکاری می کرد و سایر فرماندهان عالی رتبه حاضر در منطقه برگزار گردید.

در آن جلسه، شیخ شریف به بنی صدر گفت: آقای بنی صدر شما فرماندهی

کل قوا هستید، چرا نیرو نفرستادید؟ بنی صدر گفت: شما از آوردن نیرو چه می دانی؟

  ادامه مطلب ...

شهید اوینی

بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛

آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که

آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ...

به تعداد شهدایمان. شهید سید مرتضی آوینی

ندبه

ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه
تو کدام آینه ای ؟ صل علی آیینه
تو کدام آینه ای ، ای شرف الشمس غریب
که زد از دوری دیدار تو چشمم پینه

عاشق بی قرار

ما عاشق بی قرار یاریم همه
بر درد فراق او دچاریم همه
از پای به جای او نخواهیم نشست
تا سر به قدومش بسپاریم همه

قطار

زن مثل قطاره و حـجـاب مثـل ریل قـطـار
و اونایی که میگن بی حجابی آزادیـه
بدونـن کـه قطار بایـد اسـیـر ریل باشـه
وگـرنـه آزادی قـطــار فــاجـعه آفریـنه

شهید ناصر بهداشت




پروردگارا!

با قلبی خالی از علایق دنیا به سویت آمده ام.

می خواهم همچون عاشقانت به لقایت بپیوندم.

خدایا!

بارگناهانم زیاداست.ازتوعاجزانه درخواست می کنم

که از سرچشمه لطف و کرمت بر من ببخشایی.

ببخش بر من که در زندگانی نتوانستم آنگونه

که شایسته است تو را پرستش کنم ...

شهید ناصر بهداشت

فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء

(ع) لشکر ویژه 25 کربلا

حاج اسماعیل فر جوانی



با تعدادی از برادران گردان جهت رفتن به مرخصی همراه شدیم؛ حاج اسماعیل فرجوانی

(فرمانده گردان) هم در بین ما بود ولی ایشان می خواستند جهت انجام کاری به

مقر لشکر بروند. همه ی بچه ها سوار لندکروز شدند و حاجی هم خود را عقب ماشین

در بین بچه ها جا داد. یکی از برادران به ایشان گفتند: «حاجی شما فرمانده ی

ما هستید، اینجا در خور شخصیت شما نیست» حاجی در جواب گفتند:

« جا به ما شخصیت و ارزش نمی دهد بلکه جا با وجود ما ارزش می یابد». 

خاطره شهید اسماعیل فرجوانی به نقل از برادر بسیجی مرتضی سمندی

منبع : برگرفته از سایت شهیدان .62

علم




خوراک شکم می رسد ولی خوراک مغز ،علم و روح را باید دنبالش رفت.
شهید حجت الاسلام عبدا لله میثمی

السلام علیک یاصاحب الزمان عج



نور است در دو عالم ، از روی ماه مهدی

گلهای باغ جنت ، شــد فرش راه مهدی
عشق و صفـا و خوبی ، دارایی دل مــــا
دلهـــــای عاشق مــــا ، نذر نگاه مهدی