با قلبی خالی از علایق دنیا به سویت آمده ام.
می خواهم همچون عاشقانت به لقایت بپیوندم.
بارگناهانم زیاداست.ازتوعاجزانه درخواست می کنم
که از سرچشمه لطف و کرمت بر من ببخشایی.
ببخش بر من که در زندگانی نتوانستم آنگونه
که شایسته است تو را پرستش کنم ...
فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء
(ع) لشکر ویژه 25 کربلا
خیلى وقت ها که گیر مى کنم، نمى دانم چه کار کنم. مى روم جلوى عکسش و مى نشینم
و باهاش حرف مى زنم. انگار که زنده باشد. بعد جوابم را مى گیرم. گاهى به خوابم مى آید
یا به خواب کس دیگر. بعضى وقت ها هم راه حلى به سرم مى زند که قبلش
اصلاً به فکرم نمى رسید. به نظرم مى آید انگار مهدى جوابم را داده. شهید مهدی زین الدین
چه حالتی بهتر از اینکه آدمی حزن و اندوه حوادث گذشته و
ترس و خوف از وقایع اینده را نداشته باشد. و این نمی شود مگر به
فرموده ی قران کریم
« بلی من اسلم وجهه الله و هو محسن فله اجره عند
ربه ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون» شهیدعلی صیاد شیرازی
حلقوم هارامیتوان بریداما فریادهارا هرگز،
فریادی که ازحلقوم بریده برمیآید،
جاودانه میماند. شهید سیدمرتضی آوینی
ما در دریاے زندگی،
در معرض غرق شدن هستیم؛
دستگیرے ولیّ خدا
لازم است تا سالم بہ مقصد برسیم.
باید بہ ولیّ عصر (عج) استغاثہ کنیم
کہ مسیر راروشن سازد,و ما
را تا مقصد،همراہ خود ببرد...
آیت اللہ بهجت «ره»
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستة سرو
من نمازم را، پی "تکبیره الاحرام" علف می خوانم
پی "قد قامت" موج
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر
"حجرالاسود" من روشنی باغچه است
و کسی می گوید سر خود بالا کن
به بلندا بنگر
به بلندای عظیم
به افق های پر از نور امید
و خودت خواهی دید
و خودت خواهی یافت
خانه دوست کجاست...!
خانه دوست در آن عرش خداست
خانه دوست در آن قلب پر از نور خداست
و فقط دوست خداست...!
اعلام کرده بودن که راهپیمایی برائت از مشکرین
ممنوعه و حسابی هم تهدید کرده بودن . ولی حافظه ،
صبح خیلی زود بلند شد ، غسل شهادت کرد ، ساق بست و
مقنعه اش رو محکم کرد . می گفت : می خوام اگه تو خیابون زد
و خورد شد حجابم بهم نخوره. یه بازوبند از روی چادر به
بازوش زد که روش نوشته بود : انتظامات خواهران یه کتری بزرگ
هم برداشت تا تو راهپیمایی به حاجیا آب بده .
وقتی داشت می رفت بیرون بهم گفت : امروز اولین سالگرد
شهادت پسرم حسینه... همون روز رفت پیش حسینش و هیچ وقت
هم جسدش پیدا نشد شهیده حافظه سلیمان شاهی
منبع : برگرفته از : میهمان خدا ، صفحه 95 و 97