دلت که تنگ بشود اختیار چشمانت هم از کف میدهی...
فارغ از هر زمان و مکانی...
فقط یک تلنگر کوچک کافیست که اسمان چشمانت بی وقفه ببارد...
این کلمات بهانه است برای وصف حال دل خسته ...
چندیست دل تنگم و بی قرار...و در پی کمی قرار...
خدایا به منیز بده........
بزم سکوت و حزن نیستانم آرزوست ......
اروند و هور و فکه و بستانم آرزوست
قلبم گرفت در تن این شهر پرگناه ......
حال و هوای جمع شهیدانم آرزوست
دلت می خواد یکی باشه تا باهاش دردو دل کنی
نه اینکه کسی نیست و نتونی باهاش باشی..چرا هست
ولی اونی که می خوای نیست...
اینجوروقتا چقدر
گم میشی و تنهاسکوت زندگیت روپر می کنه
البته این روایت دنیایی سکوتهوتنهایی
سلام آقا
خوبین
میشه منم بگم:
الهم عجل لولیک الفرج
منو ببخش آقاجان...
http://tanha223.blogfa.com/
روز های اول دی بود سال پنجاه و نه . می گفتند یکی از فرماندهای ارتش می خواد بیاد
سخنرانی برای بچه های کادر. همراه بابا رستمی امد که آن موقع فرمانده سپاه مشهد بود.
قیافه اش به ارتشی ها زمان شاه نمی خورد . نورانی بود و با صفا. از یکی پرسیدم:اسم این اقا چیه؟
گفت صیاد شیرازی. شروع کرد به صحبت . نیروی زبده و کار امد می خواست برای کردستان
می گفت : من اومدم دست نیاز دراز کنم به طرف شما برادرای عزیز. می گفت اوضاع کردستان خیلی
حساسه حتی یک لحظه هم جای درنگ نیست. حرف هاش که تموم شد محمود
بلند شد من و هفده نفر دیگر هم بلندشدیم .بعضی می خواستند بروند
خانه هاشان خدا حافظی. محمود گفت : مگه نمیبینی میگه نباید معطل کرد؟
همان روز با نوزده نفر دیگر یکراست رفتیم کردستان. محمود کاوه
منبع : منبع : سایت سبک بالان
یایید اختلافهای کوچک را به کنار بگذارید و
آن خونهایی را که برای تا اینجا رساندن
این انقلاب ریخته شده در نظر آوردید و آنچه
را که شایسته این نعمت عظمی و
این خون دادنهاست انجام دهید ، بیایید با هم
به صمیمیت و مهربانی رفتار کنید ،
بیایید برای هم دلسوز باشید هر کاری می کنید
اول خدا را در نظر بگیرید. شهید شهرام نوروزی
این روزها که شیعه کشی رخ
نموده است
شاید نوید آمدنت را دلالت استآقا! شکایت دلمان را کجا
بریم
"عجّل علی ظهور" شما اوج حاجت است
از غیبت و تهمت و لهو و لعب و لغو و بیهوده گی و پوچی که موجب جمع آوری
گناه و اتلاف وقت است، جدا بپرهیزید. به جای انتقاد در پی اصلاح یکدیگر باشید
و امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید. شهید حسن محمدی
چپ و راست می رفتند و می آمدند که باهنر با بچه کمونیست ها می گردد. وقتی با
آن جوان کمونیست می دیدندش که شوخی و خنده ... - حاج آقا در شأن شما
نیست که با این ها باشید ! دست گذاشته بود روی شانه های طرف و گفته بود : -
هنر این است که این ها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه
جوانهای ما را کمونیست می کنند ... شهید محمد جواد باهنر
شنیده بودم از کسی که
با بهار می رسی
ببین که از بهار هم خبر شد و نیامدی
بیا ببین در این جهان
امام خوب و مهربان
اسیر فتنه ی زمان بشر شد و نیامدی
خدایا! از آنچه کردهام اجر نمیخواهم، و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمیفروشم،
آنچه داشتهام تو دادهای، و آنچه کردهام تو میسر نمودهای، همه استعدادهای من،
همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم
که ارائه دهم، از خود کاری نکردهام که پاداشی بخواهم. مصطفی چمران