طفلی میگریست در خرابه به یاد پدر...
ماشنیده ایم روضه ی سه ساله را ...
اما این روز ها به عینه میبینیم رقیه ها را...
روحمان با یادش شاد
هدیه به روح بلندپرواز صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وقتی که سایه تورا بالای سر احساس نمی کنم برای من
دختر چه فرقی می کند نان جو بخورم یا نان خشک
لباس گرانقیمت بپوشم یا البسه
ی ساده به تن کنم
خود را در کاخ های گرانقیمت فرض کنم یا در
خانه ای کاه گلی با لبخند بخوابم یا آرام آرام
برای تنهایی خود گریه کنم چه سختست که ضعیفه
باشی وعمری با نازهای پدرانه خویش را آرام کنی
وحال با ظلم زمانه خودرا عاری از همدمی ببینی
که همدم گریه هاو بهانه های کودکانه ات بوده .
آه که چه سختست وجانگدازراستی پدر الان که
فکر می کنم اگر تو این حالت تنهایی ماد ر
نبود چه می شد حالا باز گلی به گوشه جمال
گلچین روزگار که حداقل یک مونس دیگر برای ما
دخترای بی سر پناه به جای گذاشت و آن گل بی خار
رادر کوچه تنهایی به جای گذاشت سالهای سال خود
را با این باور که تو هرگز از پیشم نمی روی فریب
می دادم وقتی آفتاب عمرت غروب کرد دیگر همه چیز
برایم تمام شد.حتی دیگر آن خنده ایی که تو از
آن به ملاحت یاد می کردی بر روی لبهایم ننشست
یعنی بهتر بگویم که از روی لبهایم فرار کرد و هرگز برنگشت.
چقدر ثانیه ها نامردند گفته بودند که بر می گردند
گریه نکن...
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن...
زمان تشییع و تدفینم گریه نکن...
زمان خواندن وصیت نامه ام هم گریه نکن...
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش کنند...
و زنانمان عفت را...
وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت...
گریه کن مادرم...
که اسلام در خطر است...
هر شب برای آمدنت
گریه می کنند
سجاده و دو دیده شب زنده دار من
امید بسته ام که می آیی و
میکشی
دستی بر این ، دل امیدوار من
میگن ،
شایسته زیارت شش گوشه نیستم
این روزها برای خودم گریه میکنم
نه ولی انگار کارم از گریه هم گذشته
و سلاحم بکا بود که انهم دیگر
کار بردی ندارد دراین دوره
اخرالزمانی امام عشق
خدایا تو کمکم کن
یابن
الحسن(عج)!
قصه انتظار را
دلهای خدایی
چه زیبا می گویند !
نکند گیج شوم در هیاهوی
دنیا
و یادم برود که قرار است
هر روز قدمی به تو
نزدیکتر شوم !
نکند عمرم به ناله و زاری
بگذرد
و یادم برود که لحظه هایم
سرشار
از عطر نگاه و توجه توست