عکسی تکان دهنده!
نمی دانم با این عکس چه کنم!
با خنده این دخترک بخندم
یا با گریه مادرش بگریم!
بر بازیگوشی اش تبسم کنم
یا بر شهربازی اش اشک بریزم!
شما چه گویید؟
در عجبم از کسانی که هزاران گناه و
حق_الناس می کنند ولی معتقدتد یک
قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست.!
چندگاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد
هم اشکم بریزد
هم در جست و جویت باشم
هم سرپرستم باشی
یکی از بچه ها می خواست سید را موقع نماز شب ببیند؛
برای همین شب ها راه می افتاد دنبالش تا موقع نماز
از دور تماشایش کند. بعد از چند شب که دنبال سید رفت،
گفت: دنبال سید می رفتم تا نماز شب خوندنش رو ببینم.
دست هایش را بالا برده بود و پشت سر هم این دعا را
می خواند «اللهم اجعل وفاتی قتلا فی سبیلک» و اشک تمام
صورتش را پوشیده بود. سید آن قدر این دعا را تکرار
کرد که من هم به گریه افتادم. داشتم از دیدن حالت
سید گریه می کردم که یک مرتبه متوجه من شد و دید
دارم نگاهش می کنم و اشک می ریزم. خیلی آرام بلند
شد و بدون این که چیزی بگوید از آن جا دور شد.
سردار شهید سید حمید میرافضلی
نمیدانم چه سری است که هرچه دست هابه آسمان نزدیک تر
می شود،اشک ها بیشتر به زمین میل می کند
روحمان با یادش شاد
هدیه به روح بلندپرواز صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی . . .
اللهم عجل لوییک الفرج
دوباره با نفس گرم
یار خواهم رفت
به سوی منزل آن بیقرار خواهم رفت
بسوی مستی چشمان منتظر با
اشک
به پیشواز نگاه نگار خواهم رفت
به امید آمده ام ، خانه خرابم نکنی
همه کردند جوابم ، تو جوابم نکنی
بارها آمدم و باز مرا بخشیدی
با کلام برو این بار خطابم نکنی
همه هستی من این قطرهء اشک است خدا
وای اگر رحم بر این چشم پرآبم نکنی
به ثوابی که ندارم چه امیدی بندم
آب چون نیست ، طلبکار سرابم نکنی
به گمان همه من بندهء خوبی هستم
پیش چشم همه عاری ز نقابم نکنی
آبرویم همه این است شدم عبد حسین
وای اگر نوکر این خانه حسابم نکنی
من که یک عمر شدم نوکر شش ماههء او
جلوی حرمله اِی کاش عتابم نکنی
گر قرارست بسوزم ، بزن آتش اما
جلوی قاتل ارباب عذابم نکنی.
مهدی جان:
میگن که پُشت سر مسافر آب بریزی زود برمیگرده
ولی خدا وکیلی اشک هام که از آب زلال تره
پس چرا برنمی گردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اَللّهمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج…
●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●
اللًّهُـ‗_‗ـمَ صَّـ‗_‗ـلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗_‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗_‗ـَد و عَجِّـ‗_‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_‗ـم
●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●
از دو چشم سوال می پرسم
که چرا اشک در نمی آید؟
او به طعنه جواب خواهد داد :
آخر این چاه خشکیده است... سر خود را به زیر انداز
سر خود را به حکم محکومی می تکانم ...
به زیر اندازم ...
حال که خوب فهمیدم چه بلایی بر سر دلم آمده؛ اشک ریزان به راه اندازم ...
اشک فرصت نمیدهد این بار ،
تا که صحبت کنم با او ...
با خدایی که خوب میداند؛
علت درد دستانم ... علت زخم حنجره ام و
علت خشکسالی چشمانم!!...
گل می دهم به بوی بهاری که میرسد
چشمم به در به دیدن یاری که می رسد
تکرار می شود غزل انتظار من
هرشب به نامه آینه داری که می رسد
بغض هزار پنجره را اشک می شوم
در تار و پود نغمه ی تاری که می رسد
فردا تبی دوباره به خورشید می دهد
از آسمان تیره شراری که می رسد
روشن ز ایه های خدا می شود زمین
در برق ذوالفقار سواری که می رسد