شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

خدا و دیگر هیچ ...

♥•٠·♥•٠·♥•٠·♥•٠·♥•٠·♥•٠·♥•٠·
 دلم ﻣــﮯ ﺧــﻮﺁﻫَــﺪ ﺁﺭاﻡ ﺻـِـﺪﺍﻳَﺖ ﮐُــﻨَــﻢ:
" ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ ﯾـﺎ ﺷـﺎﻫـِﺪَ ﮐُـﻞِّ ﻧـَﺠْـﻮﻯ "
ﻭ  ﺗــﻮ ﺧــﻮﺩ ِ ﺁﺭاﻣـِـــــــــﺸــﮯ
ﻭ ﻣـَـﻦ ﺧــﻮﺩ ِ ﺧــﻮﺩ ِ ﺑــﯿــﻘَــﺮاﺭی...
ﺧﺪﺍﯾــــــﺎ !
خرابم کن وبساز انگونه که تو گفته ای باشم

یا خَبیراً بِفَقْرىوَفاقَتى
اى داناى بر پریشانى و بى نوائیم اى آگه از بى چیزى و نداریم


" ﺍِﻟﻬـــــﯽ ﻭَ ﺭَﺑـّــــﯽ ﻣَﻦْ ﻟـــــﯽ ﻏَﯿْﺮُﮐـْـــ "

دعای کمیل

کتابچه ی دعای کمیل باهاش بود.بعدازهرنمازی

فرازهایی از دعا را می خواند.

یک بار به شوخی بهش گفتم : آقا محمد ،

دعای کمیل ما شب های جمعه است؛

چرا شما هر روزبعدازهر نمازی دعامی خوانی ؟

گفت:مگرانسان فقط شب های جمعه به خدانیازدارد

ما هر لحظه به خدااحتیاج داریم ! دعا کردن

، پاسخ به همین نیاز ماست.

شهید محمد باقر حبیب اللهی

منبع : محمد مین یاب ، ص20


شهید محمدرضا بیضایی


اوایل دهه هفتادوقتی تازه به این محل آمده بودیم
پنجشنبه شب‌ها یک دستگاه اتوبوس می‌آمد جلوی مسجد
نمازگزارهاراسوارمی‌کردمی‌بردمسجدجامع برای دعای کمیل.
راه دوری بود؛ از این سر شهر تا آن سر شهر.
من بیشتر وقت‌ها «درس دارم» را بهانه می‌کردم
و توفیق پیدا نمی‌کردم شرکت کنم
ولی محمودرضا هر هفته می‌رفت.
یادم هست بار اولی که رفت
و بعد از دعا به خانه برگشت، گریه کرده بود.
پرسیدم: چطور بود؟
گفت: ◄▐حیف است آدم این دعا را بخواند
بدون اینکه بداند دارد چه می‌گوید▌►
این حرفش از همان شب توی گوشم است و
 هیچ‌وقت یادم نرفته.
┘◄از خاطرات /شهید محمودرضا بیضایی/


ان روزها

Роскошная орхидея

آن روز ها که بچه تر بودم ..

وقتی به "اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته"

دعایِ کـمیل می رسیدم...


باران بود که می بارید...

این روز ها که باید آدم تـــــر شده باشم،


بگیرازما انچه تورا می گیرد


آن روز ها که بچه تر بودم ..
وقتی به "اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته"
 دعایِ کـمیل می رسیدم...


باران بود که می بارید...
این روز ها که باید آدم تـــــر شده باشم،
اگر حال دعـــایی باشد (که نیست!!)، ....


دیگر "کیف تؤلمه النار" هم تـــکانم نمی دهد!