شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید مهدی زین الدین

نزدیک عملیات بود. مى دانستم دختردار شده. یک روز دیدم

سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون.

گفتم «این چیه؟» گفت «عکس دخترمه.» گفتم «بده ببینمش.» گفت

«خودم هنوز ندیده مش.» گفتم «چرا؟» گفت «الآن موقع عملیاته.

مى ترسم مهرِ پدر و فرزندى کار دستم بده. باشه بعد.»

  شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

یادگار حاج حسین خرازی


«یادگار «حاج حسین خرازی» پسری است که بعد

از شهادت او به دنیا آمده است و نامش را

آن چنان که او وصیت کرده بود «مهدی» گذاشته‌اند.

مهدی جان! پیش از آن که تو آن‌همه بزرگ شوی که

اسلحه به دست بگیری و عَلَم پدر شهیدت را برداری،

نجف و کربلا آزاد شده است. اما مهدی جان!

این قرن [15 هجری] قرنی است که

حق در کره‌ی زمین به حاکمیت خواهد رسید.

آینده در انتظار توست.»


سخنان یک شهید به یک «آقازاده»+عکس

شهید ضرغام


شب بود که با شاهرخ به دیدن سید مجتبی
 هاشمی رفتیم. بیشتر مسئولین گروه ها هم نشسته بودند.
سید چند روز قبل اعلام کرده بود: برادر ضرغام
معاون بنده در گروه فدائیان اسلام است.
سید قبل از شروع جلسه گفت: آقا شاهرخ، اگه
 امکان داره اسم گروهت رو عوض کن. اسم
آدم خوارها برازنده شما و گروهت نیست!
بعد از کمی صحبت، اسم گروه به پیشرو تغییر یافت.
 سید ادامه داد: رفقا، سعی کنید با اسیر رفتار
 خوبی داشته باشید. مولای ما امیرالمومنین(ع)سفارش
 کرده اند که، با اسیر رفتار اسلامی داشته باشید.
 اما متاسفانه بعضی از رفقا فراموش می کنند.
 همه فهمیدند منظور سید، کارهای شاهرخِ، خودش
 هم خنده اش گرفت. سید و بقیه بچه ها هم خندیدند.
سید با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت:
خودت بگو دیشب چیکار کردی؟!
شاهرخ هم خندید و گفت: با چند تا بچه ها
 رفته بودیم شناسائی، بعد هم کمین گذاشتیم
و چهار تا عراقی رو اسیر گرفتیم. تو مسیر برگشت،
 پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت.
 کمی جلوتر یه در آهنی پیدا کردیم. من نشستم
وسط در و اسرای عراقی چهار طرفش را بلند کردند.
 مثل پادشاه های قدیم شده بودیم. نمی دونید
 چقدر حال می داد!وقتی به نیروهای خودی رسیدیم
 دیدم سید داره با عصبانیت نگاهم می کنه،
من هم سریع پیاده شدم و گفتم: آقا سید،
 اینها اومده بودند ما رو بکشن، ما فقط
 ازشون سواری گرفتیم. اما دیگه تکرار نمی شه.

سردار شهید محمدابراهیم همت


عشق یعنی « همت » و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا

عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
در هجوم زخم‌های بی‌صدا


عشق یعنی قصة عباس و آب
در « طلاییه » غروب آفتاب

عشق یعنی چشم‌ها غرق سکوت
در درون سینه، اما انقلاب


عشق یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریه‌گریه.... تا جنون

عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمة انا الیه راجعون


عشق یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن

عشق یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم، مشتاقی شدن


عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان

آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین، جغرافیای آسمان

شهید حسین خرازی


من را کشید یک گوشه ، گفت « مادر!

من باهاش صحبت کرده م .

این جور که فهمیدم چیز مهمی هم نبوده .

سر یه چیز کوچیک بحثشون شده.

دلش می خواد برگردن سر خونه زندگیشون.

تو هم با خانمش صحبت کن. » ساکش را برداشت.

در را باز کرد که برود. گفت

«مادر! ببینم چی کار می کنی ها.»

  شهید حاج حسین خرازی

منبع : کتاب خرازی


ذکر امروز را 100 مرتبه بگوییدذکر امروز را 100 مرتبه بگویید

وصیتنامه


جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

 خدایا ! وابستگی های دنیایی

را از من دور کن و برایم

بی ارزش قرار بده تا بتوانم

زود از آن بگذرم.

سردارشهید سعید قهاری


جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

سردار شهیدحسین علم الهدی

هرچه که نداشتیم از خدا می‌خواهیم و هنگامیکه خدا
 آن را به ما داد او را فراموش می‌کنیم پس جزو مسرفین هستیم.
زیرا آنچه را از نعمتها که خدا به ما داده تا در راه رسیدن
به او بکار بریم و اگر بکار نگرفتیم مسرفیم.
شهید حسین علم الهدی