شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید خرازی

خاطره ای از شهید خرازی 

مادرشهید میگه:

 

میگه مادرم وقطی که خمپاره کنارم خورد  من را داشتند

به بیمارستان منتقل می کردند

میگه : که روح من از بدنم خارج شد 

منو تاجایی بردند ودیدم یه ملک الهی

داره بهم میگه حسین اینجا بهشت واینجا هم جایگاه تو 

میگه مادر من به این ملک گفتم هنوز وقتش نشده بچه ها

به من نیاز دارند من باید برگردم

دکتراین سردار بزگ هم میگه ما داشتیم خودمون را برای

خبردادن اماده میکردیم که حسین دوباره شروع به نفس کشیدن کرد

وقتی هم خوب شد سریع برگشت به جبهه

وتوی عملیات کربلا بود که شهید شد

 

شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود.

نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمی‌شد.

عملیات



براى عملیات کربلاى5،مى‏بایست دکلى پشت خط مقدم نصب مى‏کردیم.
 إسماعیل کمالى - مسئول گروهان - گفت: «براى نصب دکل
 به یک نیرو احتیاج داریم.‌» من اصرار داشتم با او بروم؛
 اما آتش دشمن به اندازه‏اى زیاد بود که آقاى کمالى گفت:
«در این شرایط نمى‏شود جلو رفت. صبر مى‏کنیم تا آتش کمتر شود.‌»
 همه فکر کردیم ایشان از نصب دکل به کلى منصرف شده است؛
 اما بعد از یک ساعت متوجه غیبت ایشان شدیم و او را در
 حال نصب دکل دیدیم. تازه آن لحظه بود که به قلب رئوف و
 احساس مسئولیت قابل تقدیر آن بزرگوار - که بعداً
رداى شهادت به تن کرد - پى بردیم.  شهید اسماعیل کمالی
منبع :راوى:محمّد رضایى،ر.ک:خاکریزوخاطره، ص 102 و 103

چنینم آرزوست


❤ چنینــــمـ آرزوســــت . . . ❤
بسیجـــــی خمینـــــی؛
◥محمـــــود معــــزپــور ◣
 . . . ۱۳۴۷ - ۱۳۶۶

 
┘◄ والفجـــــر ۸
┘◄ کربــــلای ۱
┘◄ کربــــلای ۲
┘◄ کربــــلای ۴
┘◄ کربــــلای ۵
و

✿ امتحــــان نهایـــی :
 ┘◄ کربــــلای ۸

۱۹/۱/۱۳۶۶
√ قبـــــــــــول .
 
شهـــادتــــ
مبــارکــــتـــ دلاور! ˙·٠•♥


203.gif