شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد


از طرف شهید آوینی برسد به شهید رضا مرادی نسب
):رضا جان ، چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد ، اگر نه تو را و دیگر
 ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند.
چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و
راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند
 
شهید سید مرتضی آوینی

غیبت

اللهُـ♥ـمَّ♥ ♥عَجِّــ♥ـ♥ـلْ♥ ♥
لِوَلِیِّکَـ♥ـ
♥الْفَـــ♥ــ♥ـرَج


ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت

در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت
خورشید مکه کی رسد صبح طلوع نهضتت
بت های عالم بشکند با دست عزم و همتت

مکه برای شما




مکه برای شما فکه برای من بالی نمی خواهم

این پوتین های کهنه ام هم می توانند مرا

 به آسمان ببرند... شهیدسیدمرتضی آوینی

عطش شهادت

هنوز عطش شهادت برلب های خشک و ترک خرده
 بشر تازیانه میزند...آمده ایم تا جرعه ای
 را تاشهادت بنوشیم چراکه رهبرمان فرمودند:زنده نگه
 داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست...

مکه برای شما فکه برای من
بالی نمی خوام این پوتین های کهنه ام هم
می توانند مرا به آسمان ببرند...
شهیدسیدمرتضی آوینی

جانبازنابینا

تازه جنگ به پایان رسیده بود حاجی برای مراسم حج به مکه رفت.وقتی بازگشت

از اوضاع سفر پرسیدم. با خوشحالی گفت:« با گروه جانبازان رفته بودم، چنان درسی

از آنها گرفتم که ای کاش قبلاً با اینها آشنا شده بودم بارها و بارها گریستم،

به خاطر تحول و حماسه‌ای که در اینها می‌دیدم. به یکی از جانبازانی که نابینا بود گفتم:

«دوست نداشتی یک بار دیگر دنیا را ببینی؟ حداقل انتظار داشتم بگوید:

«چرا یک‌بار دیگر می‌خواستم دنیا را ببینم. اما او پاسخ داد:«نه» پرسیدم:

«چطور؟» گفت:«در مورد چیزی که به خدا دادم و معامله کردم نمی‌خواهم فکر بکنم.

بدنم می لرزید، فهمیدم که عجب آدم‌هایی

در این دنیا زندگی می‌کنند ما کجا، اینها کجا»   شهید آوینی

منبع : برگرفته از کتاب همسفر خورشید

رویدادهای امروز


حمله لشکر شام به مکه(64ق) -

درگذشت عالم جلیل القدر ملاعلی کنی(1306ق)

وضو


من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستة سرو
من نمازم را، پی "تکبیره الاحرام" علف می خوانم
پی "قد قامت" موج

کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر
"حجرالاسود" من روشنی باغچه است


روزگاری

روزگاری دوتا دوست تصمیم گرفتندخودرابخدابرسانند.

یکی به مکه رفت ود یگری به فکه!

حاجی وقتی ازمکه برگشت،روی دیوارعکس دوستش ودیدکه بالای عکس نوشته بود :

 

شهیدنظرمی کندبه وجه الله