چه حالتی بهتر از اینکه آدمی حزن و اندوه حوادث گذشته و
ترس و خوف از وقایع اینده را نداشته باشد. و این نمی شود مگر به
فرموده ی قران کریم
« بلی من اسلم وجهه الله و هو محسن فله اجره عند
ربه ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون» شهیدعلی صیاد شیرازی
وقتی زنگ می زدم و می خواستم به خانه شان بروم، موقع برگشت مرا تا پله های هواپیما
همراهی می کرد و سپس خودش به محل کارش که در میدان توپخانه بود، راهی می شد.
وقت اذان، سجاده را پهن میکرد، کفش هایم را جفت می کرد،
رختخوابم را پهن و جمع می کرد. صیاد شیرازی
در خانه با بچهها مثل پدر رفتار میکرد.
به همه میگفت: " لباسهایتان را خودتان بشویید
و اتو کنید تا مادر فقط برایتان غذا درست کند.
او مسئول انجام کارهای شما نیست. خسته میشود. "
در درس دادن و کمک علمی در خانه هم زبانزد بود.
برادر دومش وقتی که تا کلاس ششم خواند،
دیگر نمیخواست ادامه تحصیل دهد و پدرش
او را به مکانیکی فرستاد. یک روز که با لباس
روغنی به خانه آمد، گفت که دوستانش با
او سرسنگین هستند و ناراحت شد و تصمیم گرفت
دوباره به مدرسه برگردد. وقتی علی متوجه
این موضوع شد، به برادرش دلداری داد که
ناراحت نباشد. آن زمان خودش در حال ورود
به دانشکده افسری بود و سه ماه از ثبت نام
کلاسهای دبیرستان گذشته بود، ولی او به
برادرش قول داد که برادرش را برای
امتحان ورودی آماده کند. صیاد شیرازی
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
هرلحظه این احساس را داشتم; که هر وقت باشد،
شهید مى شود. همیشه هم بهش مى گفتم.
مى گفتم که : «هر وقت باشه، شهید مى شى.
ولى دوست دارم به این زودى ها شهید نشى.
هنوز پسرام داماد نشدند.
مى خوام خودت دامادشون کنى. »
خواب دیده بود.
دیده بود که یکى از دوست هاى شهیدش آمده ببردش.
نمى رفته. به ما نگاه مى کرده و نمى رفته.
ما خیلى گریه مى کرده ایم.
دوستش به زور دستش را کشیده بوده و برده بودش.
بعد از این خوابش، بهم گفت:
«تو باید راضى باشى تا من برم.
خودت رو آماده کن. »
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
شهید صیاد شیرازی
هر چقدر به بچه ها می گفت کم توقع باشید خودش چند برابر رعایت می کرد .
مادر می گوید : علی آبگوشت نمی خورد . یک بار که از مدرسه آمد توی حیاط بود.
دیگ آبگوشت را گذاشته بودم روی چراغ و داشتم لباس می شستم .
آمد و گفت : عزیز گشنمه ، ناهار چی داریم؟ گفتم : آبگشوت ، علی جان ؛
ببخشید کار داشتم وقت نکردم چیز دیگه ای درست کنم. بچه ام هیچی نگفت .
می دونستم آبگوشت دوست نداره. سرش رو انداخت پایین و رفت توی آشپزخانه.
دنبالش رفتم . دیدم کتری را پر کرد و گذاشت روی چراغ و چایی دم کردو
بعدشم چایی رو شیرین کرد ، با نون خورد و رفت خوابید.
شهید علی صیاد شیرازی
منبع : خدا می خواست زنده بمانی ، ص 160