شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید علی صیاد شیرازی

چه حالتی بهتر از اینکه آدمی حزن و اندوه حوادث گذشته و

ترس و خوف از وقایع اینده را نداشته باشد. و این نمی شود مگر به

فرموده ی قران کریم

« بلی من اسلم وجهه الله و هو محسن فله اجره عند

ربه ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون» شهیدعلی صیاد شیرازی

مادرشهید صیاد شیرازی


وقتی زنگ می زدم و می خواستم به خانه شان بروم، موقع برگشت مرا تا پله های هواپیما

همراهی می کرد و سپس خودش به محل کارش که در میدان توپخانه بود، راهی می شد.

وقت اذان، سجاده را پهن می‌کرد، کفش هایم را جفت می کرد،

رختخوابم را پهن و جمع می کرد.   صیاد شیرازی

منبع : شاهد یاران/ روایت مادرش

صیاد دلها


در خانه با بچه‌ها مثل پدر رفتار می‌کرد.

به همه می‌گفت: " لباس‌هایتان را خودتان بشویید

و اتو کنید تا مادر فقط برایتان غذا درست کند.

او مسئول انجام کارهای شما نیست‌. خسته می‌شود. "

در درس دادن و کمک علمی در خانه هم زبانزد بود.

برادر دومش ‌وقتی که تا کلاس ششم خواند،

دیگر نمی‌خواست ادامه تحصیل دهد و پدرش

او را به مکانیکی ‌فرستاد. یک روز که با لباس

روغنی به خانه آمد، گفت ‌که دوستانش با

او سرسنگین هستند و ناراحت شد و تصمیم گرفت

دوباره به مدرسه برگردد. وقتی علی متوجه

این موضوع شد، به برادرش دلداری داد که

ناراحت نباشد. آن زمان خودش در حال ورود

به دانشکده افسری بود و سه ماه از ثبت نام

کلاس‌های دبیرستان گذشته بود، ولی او به

برادرش قول داد که برادرش را برای

امتحان ورودی آماده کند.  صیاد شیرازی

منبع : شاهد یاران / روایت مادرش

صیاد شیرازی


●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●
هرلحظه این احساس را داشتم; که هر وقت باشد،

شهید مى شود. همیشه هم بهش مى گفتم.


مى گفتم که : «هر وقت باشه، شهید مى شى.

ولى دوست دارم به این زودى ها شهید نشى.

هنوز پسرام داماد نشدند.

مى خوام خودت دامادشون کنى. »

خواب دیده بود.

دیده بود که یکى از دوست هاى شهیدش آمده ببردش.

نمى رفته. به ما نگاه مى کرده و نمى رفته.


ما خیلى گریه مى کرده ایم.

دوستش به زور دستش را کشیده بوده و برده بودش.


بعد از این خوابش، بهم گفت:
«تو باید راضى باشى تا من برم.

خودت رو آماده کن. »

●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●

شهید صیاد شیرازی

شهید صیاد شیرازی


هر چقدر به بچه ها می گفت کم توقع باشید خودش چند برابر رعایت می کرد .

مادر می گوید : علی آبگوشت نمی خورد . یک بار که از مدرسه آمد توی حیاط بود.

دیگ آبگوشت را گذاشته بودم روی چراغ و داشتم لباس می شستم .

آمد و گفت : عزیز گشنمه ، ناهار چی داریم؟ گفتم : آبگشوت ، علی جان ؛

ببخشید کار داشتم وقت نکردم چیز دیگه ای درست کنم. بچه ام هیچی نگفت .

می دونستم آبگوشت دوست نداره. سرش رو انداخت پایین و رفت توی آشپزخانه.

دنبالش رفتم . دیدم کتری را پر کرد و گذاشت روی چراغ و چایی دم کردو

بعدشم چایی رو شیرین کرد ، با نون خورد و رفت خوابید.

شهید علی صیاد شیرازی

منبع : خدا می خواست زنده بمانی ، ص 160