اعلام کرده بودن که راهپیمایی برائت از مشکرین
ممنوعه و حسابی هم تهدید کرده بودن . ولی حافظه ،
صبح خیلی زود بلند شد ، غسل شهادت کرد ، ساق بست و
مقنعه اش رو محکم کرد . می گفت : می خوام اگه تو خیابون زد
و خورد شد حجابم بهم نخوره. یه بازوبند از روی چادر به
بازوش زد که روش نوشته بود : انتظامات خواهران یه کتری بزرگ
هم برداشت تا تو راهپیمایی به حاجیا آب بده .
وقتی داشت می رفت بیرون بهم گفت : امروز اولین سالگرد
شهادت پسرم حسینه... همون روز رفت پیش حسینش و هیچ وقت
هم جسدش پیدا نشد شهیده حافظه سلیمان شاهی
منبع : برگرفته از : میهمان خدا ، صفحه 95 و 97