شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

عاشق شهادت


سردارای عزیزترینم شمامالک اشترحضرت ماه هستی
وبه راستی درست گفته ای ای سردار
ما عاشق شهادتیم

سلام بر عشق



سلام بر تو ای عشق

صبح هنگامانم را وقتی چشمم بردنیا باز میشود

سلامی میدهم به تو ای عشق

وتورا دوست دارم ای عشق

راستی بهای تو را با خونم خواهم داد

واین عشق روزی مرا نیز به خود خواهد خواند

سلام بر شهید وشهادت

وصیت نامه



شهادت حد نهایی تکامل انسان و قله رفیع انسانیت است، شهادت،

مرگ سعادت‌آمیزی است که آغاز دیدن و زندگی پر ثمر نوین را بشارت می‌دهد،

شهادت یک تولدی است برای زندگی جاوید. شهیدجلال عباسی

شهادت هم گلچین می کند


در عملیات بدر، حاج عباس پس از سرکشی سنگرهای اطراف، به سنگر دیده‌بانی بازگشت.

در یک لحظه با شنیدن صدای مهیبی روی زمین دراز کشیدم خوب دقت کردم تا بدانم

گلوله تانک کجا اصابت کرده ، خدایا چه می‌بینم؟! توی این سنگر حاج عباس بود!

او را از سنگر بیرون کشیدم. ترکشی پشت سرش را متلاشی کرده بود اما چشمهایش

هنوز نگران بسیجیان بود. او را داخل قایق گذاشته و با سرعت به طرف پست امداد

حرکت کردیم. اما دیگر فایده‌ای نداشت همه چیز تمام شد ... قایق آرام به طر ف

اورژانس حرکت کرد در حالیکه حاج عباس با چهره‌ای معصوم در زیر پتو آرمیده بود.

پیکر خونی و خیس او را داخل آمبولانس گذاشته و به سمت دوکوهه راه افتادیم و به

نیت آخرین وداع، پیکر او را دور زمین صبحگاه طواف داده به سمت تهران حرکت کردیم.

عباس کریمی‌ روز 23/12/1363 و در سالروز شهادت حاج همت به او پیوست و

این تاریخ برای دومین بار در خاطره لشگر 27 محمد رسول الله (ص) جاودانه شد

. 2 روز بعد پیکرش در کنار مزار شهید اقارب‌پرست به خاک سپرده شد و بار

دیگر مسافری از جزیره مجنون به بهشت زهرا (س) میهمان گشت.  شهیدعباس کریمی

منبع : خاطراتی از کتاب: دجله در انتظار عباس

شهادت



داشتیم مى رفتیم مراسم شهید کلهر. چشم هاش پر از اشک شد. گفت «هفته ى پیش رفتم مقر،
دیدم کلهر نشسته، بلند بلند گریه مى کنه. پرسیدم چى شده؟ تعریف کرد چه قدر از نیروهاش شهید شدن.
بیش تر از همه براى میررضى مى سوخت. نمى دونم چرا گفتم. اما گفتم غصه نخور. تو اولین کسى هستى
 از میون ما، که مى رى پیش میررضى.» به محاسنش دست کشید و گفت
«دیگه دلم مى خواد خدا توى همین عملیات مزد منم بده.»   شهیدعبد الله میثمی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران]

لحظه های آخر



می گفت: رسیدم بالای سرش لحظه های آخر عمرش بود

و مشخص بود که مشتاقانه در حال پر کشیدنه،

وقتی نزدیکش رسیدم دیدم خیلی آرام انگاری که

آقای خوبشودیده این جملات روبه شکلی ملکوتی میخونه:

یا سادتی و موالی إنّی توجهت بکم أئمتی ...
مثل یک پروانه زیبا پر کشید و ما را جا گذاشت.



اموزگار ازادگی وشهادت

سلام بر حسین سرور آزادگان که درس شهادت و آزادگى را به ما آموخت ،

ما درس آزادگى و شهادت را از آموزگار مان امام حسین ( ع ) آموختیم . شهیدمحمد رضایی

شهادت

  میخواهم از آرزوهایم بنویسم :
به نام خدا
شهادت
تمام !

شهادت


شهادت هدفیست که همه کس را یارای رسیدن بدان نیست و مسیریست که

هر از راه رسیده­ای ]را­[ توان قدم نهادن و پیمودن آن نیست. شهید عباس آقایی

شهید مهدی باکری

در پی اصول اعتقادی تحقیق و مطالعه نمائید و تفکر زیاد نمائید

تا به اصول اعتقادی یقین کامل داشته باشید. شهید حمید باکری

شهید تر بشوم

دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم
که در حضور خدا رو سپید تر بشوم


بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم شهید تر بشوم


 که ذره های مرا باد با خودش ببرد

خدا که خواست ز دنیا بعیدتر بشوم

که زیر بارش سرب و اسید، تر بشوم
خودش به فکر من و تکه‌های من است

دعا کنید از این هم شهید تر بشوم


چرا نمی ایی

کـجـایی پدر چــــرا نــمی آیـــــی
تمــام جوانـی مادرم، چرا نمی آیی

اگرچه سخت ولی دخترت، بزرگ شد
برای عـقد کنـانش با وفــا نمی آیـــی؟

فرزند شهید موسوی

سردارجعفرشیرسوار

سردار، جعفر شیرسوار بر اثر ترکش بمب خوشه‌ای در سوم دی 65 در

منطقة هفت‌تپه به شهادت رسید. همرزم شهید، چگونگی عروج خونین

وی را این‌گونه به تصویر کشیده است: هنگام ظهر در هفت تپه ـ

مقر لشکر 25 کربلا ـ هواپیماهای عراقی ظاهر شدند و شروع به بمباران کردند.

برادر شیرسوار به هدایت نیروها به داخل سنگرها پرداخت. در آن بین،

احساس کرد بمبی نزدیک آنها در حال فرود آمدن است. در کنار او دو

بسیجی نوجوان ایستاده بودند. رو به روی آنها چاله‌ای کوچک بود.

آن سردار با سرعت هر چه تمام‌تر پشت دو بسیجی را گرفت و

داخل چاله انداخت. خود نیز بعد از آنها داخل چاله دراز کشید؛

اما بخشی از بدنش خارج از چاله بود. او بر اثر ترکشهای بمب خوشه‌ای

به شهادت رسید، اما آن دو بسیجی سالم ماندند   شهید جعفر شیر سوار

منبع : راوی: سید یحیی خلیلی، ر.ک:

فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاریخ، ج5، (استان مازندران)، ص198

حضرت ماه--خانواده شهید همدانی


آقا با دعا برای شهید همدانی شروع می‌کنند و بعد
از التماس دعاهای امثال شهید همدانی برای اینکه شهادت
نصیبشان شود می‌گویند و یکدفعه چیزی می‌گویند
که انتظارش را نداریم:
البته من دعا نمی‌کنم!
و بعد اضافه می‌کنند:
به این معنی که؛ می‌گویم ان شاء الله بعد از بیست سال،
سی سال دیگرشهیدشوید،می‌گویم ماباشماهنوزخیلی کارداریم.
 اما خب میرونددرمیدانهای خطروبه آرزویشان میرسند که
 بزرگترین سعادت است برای اینها.
بعد هم گریزی میزنند به روزهای قبول قطعنامه 598...

شهید عبدالحسین برونسی


فقط یک آرزو دارم....!!!
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم:
 اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».

تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
 بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»

والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیرخورده بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.

باب شهادت

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/31154/B/13940727_0131154.jpg
خدایا بنده خالص تو نیستم خالصم گردان

راز

سردار خیبر شهید محمد ابراهیم همت


 در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمیشود.

شهیدسید مرتضی آوینی

شهید بروجردی



هفده سالش که شد ازدواج کرد; با دختر خاله اش. عروسیش
خانه پدرزنش بود; توى برّ بیابان.
همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود
 «به کسى نگوئیم سنگین تره!» همسایه ها بو برده بودند محمد
از رژیم خوشش نمى آید. مى گفتند
 «پسر فلانى خراب کاره» عروسیش را دیده بودند. گفته بودند
 «ازدواجش هم مثل مسلمون ها نیست.»  شهید بروجردی

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | عباس رمضانی

بابای شیمیایی


بابای مَن!
سُرفـه نمی کند،
فقط پَرپَر می زند،برای شهادتـــــ .

شهیداوینی

تقوا است که انسان را به اخلاص می رساند

وبااخلاص درهای حکمت نیزبرقلب گشوده می شود.

سید مرتضی آوینی

شهید حمید باکری



دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می‌رسد

که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان امروز سه دسته می‌شوند:

یک: دسته‌ای که

به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از گذشته خود پشیمان می‌شوند.

دو: دسته‌ای که راه بی‌تفاوت را بر می‌گزینند و در زندگی مادی غرق می‌شوند.

سوم: دسته‌ای که به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسئولیت می‌کنند

که از شدت مصایب و غصه‌ها دق خواهند کرد.

پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان بمانید،

چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و

جزو دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود. شهید حمید باکری

شهید حسن باقری




اگردوچیزرارعایت بکنی،خدا شهادت را نصیبت می کند.
یکی پر تلاش باش و دوم مخلص !این دو تا را
درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می کند.

شهیدحسن باقری

قانع بودند

قانع بودند و راضی ...
از هر چه که متعلق به دنیا بود کمترین را انتخاب می کردند ..
اما در مرگ .
بهترین و بالاترین را

♥♡ شهادت ♡ ♥..........

نان خشک می خوردند ولی سر خم نکردند روبروی اجانب

خدایا

خدایا تو شهادت را نصیبم کن، خود چگونه شهید شدن را انتخاب خواهم نمود،
خدایا تو شهادت را نصیبم کن که خود عشق و عاشقی را به حد اعلای آن خواهم رساند،
خدایا آن گونه خواهم بود که تمام وجودم شیفتگی عشق رسیدن به
وصال و حضور به درگاهت را گواه بگیرند.
شهید بهمن دُرولی

دختر شهید

 
سرکلاس استاد ازدانشجویان پرسید:این روزها شهدای
 زیادی رو پیدامیکنن ومیارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟کیامخالف؟؟؟؟
.
.
اکثردانشجویان مخالف بودن!!!بعضی ها
 میگفتن:کارناپسندیه....نبایدبیارن..
بعضی ها میگفتن:ولمون نمیکنن ...گیردادن به
چهارتا استخوووون..ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن:آدم یادبدبختیاش میفته!!!
.
.
تااینکه استاد درس روشروع کرد ولی خبری ازبرگه های
 امتحان جلسه ی قبل نبود...همه ی ما سراغ
برگه هایمان رو گرفتیم .....ولی استاد جواب نمیداد...
یکی ازدانشجویان باعصبانیت گفت:استاد
برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟

استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شماهستم...
استاد گفت:من برگه هاتون رو گم کردم؟؟؟ونمیدونم کجاگذاشتم؟
همه ی دانشجویان شاکی شدن؟؟؟
استادگفت:چرا برگه هاتون رو میخواین؟
گفتیم:چون واسشون زحمت کشیدیم...درس خوندیم...
هزینه دادیم...زمان صرف کردیم...
هرچی که دانشجویان میگفتن ...
استاد روی تخته مینوشت...

استادگفت:برگه های شمارو توی کلاس بغلی گم کردم
 هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی ازدانشجویان رفت و بعدازچنددقیقه
بابرگه های ما برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت وتیکه تیکه کرد...
صدای دانشجویان بلندشد...
استادگفت:الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین!!!!
چون تیکه تیکه شدن!!!!
دانشجویان گفتن:استاد برگه هارو میچسبونیم...
برگه ها رو به دانشجویان داد...وگفت:شما
ازیک برگه آچارنتونستید بگذرید
...وچقدرتلاش کردید تا پیداشدن...
پس چطورتوقع دارید مادری که بچه اش رو
 بادستای خودش بزرگ کرد ...وفرستاد جنگ...
الان منتظره همین چهارتااستخونش نباشه...

بچه اش ومیخواد حتی اگه خاکسترشده باشه...
چنددقیقه همه جا سکوت حاکم شد!!!!!!
وهمه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن...!!!!

تنها کسی که موافق بود ....
دختـــــــرشهیـــــــدی
بودکه سالها منتظر باباشه!!!

♥•٠·

گلی گم کرده ام می‌جویم او را
به هر گل می‌رسم می‌بویم او را
گل من یک نشانی‌ در بدن‌ داشت
یکی پیراهن کهنه به تن داشت
اگر پیدا کنم زیبا گلم را
به آب دیدگان می‌شویم او را...