شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

عشق


بکوشید تا عاشق شوید

چرا که مسیر عشق بی انتهاست "

مبدأش کربلا ،

مقصدش تا خداست

"شهید علی رضوانی"


شهدا



راه شهدا رفتنی است، شنیدنی نیست.
اگه مرد رهی بسم الله..

راه سوم


راه سومی نیست......
حواسمان هست یانه؟
 اگر"شهید" نشویم
باید
 "بمیریم"...!
راه سـومی نیسـت!

شهادت


شهادت یک لباس تک سایز است
هر وقت و هر زمان اندازه ات را به

لباس شهادت رساندی،

هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی...
"شهید آوینی"


جنگ نرم


جنس گلولـه وترکشش تمسخراست وتوهین وتهمت

_ جانبازیش خون دل خوردن است . . . _ تنها پدافندش تقواست . . .
_ فرمانده کل قواودیده بانش سیدی غریب وتنهاست
_ اینجااگر پیروز شدی شهیدی و گرنه
اسیری و سرباز دشمن . . .
_ تنها هدفش عقول و قلوب است . . . به هر حال جنگ شروع شده ببین کدوم طرفی . . .


وصیتنامه شهدا


دشمن به خیال خام خود می خواهد با فوت

این نور را خاموش کند، ولی خدا از

نوری که در ایران روشن شده حفاظت می کند.

شهید حمیدرضا غلامیان خالدآبادی

شهید گمنام


به دشمن بگویید که اگر پیکرم را صد پاره کنند ،

اگر پاره های آن را هم بسوزانید و

اگر خاکستر مرا به دریا بریزید در

دل موج خروشان دریا صدایم را خواهید شنید

که فریاد می زنم اسلام پیروز است ،

ستمگر نابود. شهید گمنام

شهادت


گوشی تلفن را برداشت.
پسرش بود: «مامان سلام، من امروز،
 امروز شهید می شوم.
می دونم دیشب خواب دیدم سیدی کنار
 خیابان کتاب باز می کند.
بعد از کلی اصرار برای من نیز کتاب باز کرد،
توی کتاب: «با خط قرمز نوشته شده بود شهادت...
آره مامان دیشب غسل شهادت کردم.
مامان داری گریه می کنی؟»
تو را به خدا حلالم کن.
من باید برم برایم دعا کن خداحافظ.
گوشی تلفن از دست مادر افتاد و مات و
 حیران به دیواره روبه رویش خیره شد.
قطرات درشت اشک بر گونه اش لغزید،
کاپ قهرمانی تنیسش را بوسید.
دستی بر لباس هایش کشید و در انتظار خبر
شهادت فرزند به در نگاه کرد.
بالآخره پیکرش را آوردند.
♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙

یا حسین


به یــــــاد اونایی که« نگفتن »
ما با بقیه فرق داریم
.
.
.
ولی
« ثابتـــ » کردن
ومنم ثابت کردم که مثل اونها نیستم
یا حسین  اگر فراموشم کنی
بدون که نمیتونم
مثل اونها باشم

خاطرات شهدا


حاجی را هیچ کس با لباس سپاه نمی دید.

با این که او یکی از

نیروهای رزمنده ی سپاه بود،

می گفت: « من لیاقت ندارم که مردم مرا به

این نام و عنوان بشناسند و ببینند.»

  شهید حاج علی حاجبی

منبع : سایت صبح

بغض

بغض

دانلود کنید

خواننده:بهمن باقری

ترانه سرا :مهرزاد باقری

موسیقی وتنظیم :محمد امین حسینی

تهیه کننده:اکبر باقری

سیم خاردار

 


عملیات شروع شده بود. گردان ما خط شکن بود.

همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یک دفعه خوردیم

به یه کانال پر از سیم خاردارهای حلقوی.

باید هرجور بود از این مانع رد می شدیم.

یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن

بهمون نزدیک می شن. اگه مارو می دیدند

عملیات لو می رفت و بچه ها قتل عام می شدند.

چاره ای جز عبور نبود.

توی فکر بودیم که یه دفعه فرمانده خودش رو

انداخت روی سیم خاردارهای حلقوی. داشتیم

از تعجب شاخ درمی آوردیم. گفت از

روی من رد بشین و برین جلو تا عراقی ها

نیومدند. هیچ کس حاضر نشد رد بشه تا

اینکه مارو به جان امام قسم داد. با

گریه از روش رد شدیم. آخرین نفر من بودم،

دستم رو گرفت. غرق خون شده بود و صداش در

نمی یومد. اشاره کرد به پاکتی که توی جیبش بود

و بهم فهموند که بردارم. فکر کردم وصیت نامه اش

رو نوشته، برداشتم.

عراقی ها نزدیک شده بودند باید می رفتیم

تا من رو نبینند. وقتی داشتیم میرفتیم

گریه ام گرفته بود، برگشتم و به فرمانده ام

نگاه کردم دیدم آروم داره اشک می ریزه و

به سختی دستاش رو به سمتم تکون می ده.

فکر کردم داره باهام خداحافظی می کنه،

خودم رو انداختم پشت یه خاکریز. پاکت نامه

فرمانده رو باز کردم. خشکم زد.

به جای وصیت نامه یه عکس دیدم، عکس دخترش بود،

دختری که تازه به دنیا اومده بود و

هنوز ندیده بودش. تازه فهمیدم تکون

دادن دستاش برا خداحافظی نبوده میخواسته

بگه برگرد تا برای یه بار هم که شده

عکس دخترم رو ببینم و از دنیا برم.

راوی: سید یاسر موسوی



3184c908.gif

عباس


شهید چهار حرف دارد ..

عباس هم چهار حرف دارد

ومن عباس را فراموش کردم

واین خیلی حرف دارد

عباسم دلم برایت تنگ شده است

امشب  قلبم جایگاهت بود

بر فراز منبر عشق

در قلبم نشسته بودی

وگریه ها وهق هق هایم رو می دیدی

عباسم می شود مرا نیز ببری

خسته شدم از دنیا

با تمام جلال وجبروتش

خسته شدم از بس که

نفسم مرا به زمین زدو

حال

همه ان چیزی که میخواهم بگویم

بغض شده است واز چشمانم فرو می ریزد

عباسم فاصله گرفته ام از تو

ولی هیچگاه قلبم از بودنت

خالی نبوده است 

دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم
که در حضور خدا رو سپید تر بشوم

بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم شهید تر بشوم

که ذره های مرا باد با خودش ببرد
خدا که خواست ز دنیا بعیدتر بشوم

که زیر بارش سرب و اسید، تر بشوم
خودش به فکر من و تکه‌های من است


کربلایی


خدا زیارت سید الشهدا

رو قسمت همه آرزومندان کنه،

السلام علیک یا ثارالله وابن ثاره
♥•٠·˙
'"کــربــلایی" که نشــد

اول اسمم باشد

'هیئتی" هم بنویسند

به قبـرم بد نیست . . . !



.

شهید علی پورحبیب


ظرف ها را از مادر گرفت ، شست و گفت :

دستات دیگه حساسیت گرفته مادر.

مادر رفت سراغ غذا

که روی اجاق گاز بود. پسر ، دنبال مادر رفت ؛

مثل اینکه می خواست به مادر چیزی بگوید .

رفت کنار مادر و خیلی مودب گفت :

مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟!

چرا علی نه ؟!

حسین نه ؟! ... و ادامه داد که :

آخه آدم با شنیدن فرزام یاد هیچ

انسان خوبی نمی افته! من اصلا

صاحب نامم رو نمی شناسم

که بهش افتخار کنم!

از همان روز به بعد بود که همه

علی صدایش می زدند

  شهید علی پورحبیب

منبع : آب زیر کاه ص 37


سردارشهیدهمت

پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم،

ولی نه آن قدر که آلوده اش شوم و

خویش را فراموش و گم کنم.

علی وار زیستن و علی وار شهید شدن و

حسین وار زیستن و حسین وار

شهید شدن را دوست دارم.

سردار شهید حاج ابراهیم همت


شهید گمنام ...


 پیرمرد میگفت پسرم را گم کرده ام

و نیامده...!


پرسیدند پدرجان پسرت چندساله است ...!
آرام گفت : 18 سالش بود که دیگر نیامد...!

گفتند: الحمدالله بزرگ هست باید همین

اطراف باشد و برمیگردد...!


پیرمرد گفت: امروز هر چه در بین شهدا

گشتم پیداش نکردم ...!


شهیدمحمدمعماریان



خیلی از کارهای خانه را که بلد بود،

خودش انجام می داد. وقتی هم مانع می شدیم، میگفت:

کجای اسلام آمده که همه ی کارهای منزل را

باید مادر انجام بده؟! چند ماهی رفت کلاس خیاطی ؛

زود یاد گرفت . باباشم براش یه چرخ خیاطی گرفت؛

لباس های مردانه می دوخت. کم کم مشتری هم پیدا

کرده بود. درآمد هم داشت. پولش رو با مشورت

و حساب شده خرج می کرد.  شهید محمد معماریان

منبع : ماهنامه ی امتداد شماره34 ص 33


شهیدغلامحسین طالبی رحمت ابادی


سعی کنید خدا را همیشه و همه جا ناظر و حاضر به اعمالتان بدانید

تا سعادتمند شوید. شهید غلامحسین طالبی رحمت آبادی

شهید گمنام


♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙
دیشب در خواب دیدم که بازگشته ای
و پَر داشتی , پرهای سبزِ روشن
و هم دفترِ سیاهی از مشق های خط خورده داشتی .

در خواب
باران گرفت .
ابرها تنها برای تو آسمانِ

شب را تطهیر کرده اند.

در خواب ...

دیگر نمی توانم گفت .
من لبریز از گفتنم , نه نوشتن .
باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی .


... به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه ی زمان !
آه ... ای گمشده ای من
روزی دوری تو مرا می کُشد ...

┘◄ نادر ابراهیمی






بطری آب


هر روز وقتی برمی گشتیم، بطری آب من خالی بود؛
 اما بطری مجید پازوکی پر بود. توی این
 حرارت آفتاب، لب به آب نمی زد. همیشه به
دنبال یک جای خاص بود. نزدیک ظهر، روی یک
 تپه خاک با ارتفاع هفت_هشت متر نشسته بودیم
و اطراف را نگاه می کردیم که مجید بلند شد.
 خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را این گونه
 ندیده بودیم. مرتب می گفت:«پیدا کردم.
این همون بلدوزره.» یک خاکریز بود که
جلوش سیم خادار کشیده بودند. روی سیم خاردار
دو شهید افتاده بودند و پشت سر آن ها چهارده
 شهید دیگر
. مجید بعضی از آن ها را به اسم
می شناخت. مخصوصاً آن ها که روی سیم خاردار
 خوابیده بودند. جمجمه ی شهدا با کمی
 فاصله روی زمین افتاده بود.
مجید
بطری آب را برداشت، روی دندانهای جمجمه
 می ریخت و گریه می کرد و می گفت:«بچه ها!
 ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم.
تازه، آب براتون ضرر داشت!» ....مجید
روضه خوان شده بود و....  شهید مجید پازوکی

منبع : سایت صبح

سردار شهید محمدابراهیم همت


عشق یعنی « همت » و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا

عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
در هجوم زخم‌های بی‌صدا


عشق یعنی قصة عباس و آب
در « طلاییه » غروب آفتاب

عشق یعنی چشم‌ها غرق سکوت
در درون سینه، اما انقلاب


عشق یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریه‌گریه.... تا جنون

عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمة انا الیه راجعون


عشق یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن

عشق یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم، مشتاقی شدن


عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان

آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین، جغرافیای آسمان

دامادیت مبارک


ما در کرخه منتظر بودیم. یک روزی مهدی
 به سراغم آمد و گفت: علی آقا با
 اجازه از شما می خواهم به مرخصی روم.
پرسیدم: چرا این قدر عجله داری؟ صورتش
از خجالت سرخ شد. با شرم پاسخ داد:
 آخر قرار است این دفعه داماد شوم.
 از شنیدن این خبر خوشحال شدم هنوز
 چند لحظه از رفتنش نگذشته بود که صدای
انفجاری مهیب سنگر را به لرزه درآورد.
 فریاد"یا حسین" سربازان به هوا برخاست.
 سراسیمه بیرون رفتم. باورم نمی شد.
مهدی غرق در خون بود. همان جا
کنار پیکر مطهرش نشستم و بی
اختیار زمزمه کردم: مهدی جان دامادیت مبارک

امداد غیبی



هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند
و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم.
خیلی دوست داشتم جبهه بروم و سر از
امداد غیبی در بیاورم.تا اینکه ﭘام به جبهه باز شد
و مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم.
بچه ها از دستم ذله شده بودند. بس که هی از
 معجرات و امدادهای غیبی ﭘرسیده بودم.
 یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار بودیم گفت:
 "" می خواهی بدانی امداد غیبی یعنی چی؟
"" با خوشحالی گفتم : "" خوب معلومه""
 نا غافل نمی دانم از کجا قابلمه ای
 در آورد و و محکم کرد تو سرم. تا چانه
رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه ﮐﻴﭖ ﮐﻴﭖ شده بود.
آنها می خندیدند و من گریه می کردم.
ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای
انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر
باقی اش را یادم نیست. وقتی به خود
آمدم که دیدم افتادم گوشه ای و دو
سه نفر به زور دارند قابلمه را از
سرم بیرون می کشند. لحظه ای بعد
قابلمه در آمدو نفس راحتی کشیدم.
 یکی از آنها گفت: ""ﭘسر عجب شانسی آوردی.
 تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند
 جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم
هم خورده! "" آنجا بود که فهمیدم امداد
غیبی یعنی چه ؟! 
منبع : کتاب رفاقت به سبک تانک/
 داوود امیریان/ ص 19 و
70


وصیتنامه شهدا

تجلی عشق ما به خدا این است که دشمنان
اسلام را از پای دربیاوریم، ما را از این
 پیکار می ترسانند.
شهید سید مهیا موسوی

شهداراضی نیستند


شهدا راضی نیستند
از روی کسی رد بشن
تا به آرامش برسن !

هر چند بعضی ها از روی شهدا رد شدن
و
به خیلی چیزا رسیدن . . . "

مهندس شهید

بعـد از شهادت بـرادرش حمید و
برخی یارانش ، روح در کالبد
نا آرامش قرار نداشت ، 15 روز قبل
از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد
 و با تضرع از آقا علی بن موسی الرضا(ع )
 خواسته بود
که خداوند توفیق شهادت را نصیبش نماید .

این فرمانده دلاور در عملیات بدر
در تاریخ 63/11/25 در حالی که رزمندگان لشگر
را در شرق دجله از نزدیک هدایت می کرد در نبردی
دلیرانه بر اثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی
ندای حق را لبیک
گفت و به لقای معشوق نائل گردید .

هنگامی که پیکـر مطهرش را از طریق آبهای
هورالعظیم انتقال
می دادند ، قایق حامل پیکر وی مورد
هدف آرپی جی دشمن قرار
گرفت و قطره ناب وجودش به دریـا پیوست . . .
فرمانده دلاور ِ لشگر اسلام ، " شهید مهدی باکری "

انقلاب اسلامی


این انقلاب، به مانند سیل خروشان است و به

سمت هدفی معیّن حرکت می کند. امام به مانند

سیل بندی از هرز رفتن این سیل جلوگیری می کند.

شهید مرتضی احسانی



سیگاریها بخوانند


آقا رضا روزانه چقدر پول این سیگار را می دهید؟

خدمت آقای خودم که 10 تومان. می دانی چقدر خانواده های

فقیر هستندکه محتاج همین 10 تومان هستند؟ منتظر

جواب نماند که جوابی نمانده بود.شرم کن و سیگار نخر

و پولش رو جای دیگری خرج کن. شرم کردو سیگار نخرید ...

این را خودش می گفت،حرف رجایی برایش دنیایی می ارزید.

شهید محمد علی رجایی

منبع : کتاب « خدا که هست » نوشته مجید تولایی


سلام وخیلی خوش آمدید