دیر وقت آمده بودوبچه هاریخته بودند
دورپدر؛ازمدرسه وکارهای روزانه می گفتند.
خستگی امان چشمهایش را بریده بود.
آبی به صورت زد و برگشت. با لبخند به
بچه ها گفت: « باباجون حرفتان را بزنید،
گوش میدم. » بچه ها از حرفهای پدر که
سیراب شدند و خوابیدند، ... خوابش برد.
شهید محمد علی رجایی
منبع : کتاب « خدا که هست »
نوشته مجید تولایی
خرید طلا و جواهر برای عروس مثل همیشه
رسم بود ولی اینها با وضع مالی یک معلم ساده
جور در نمی آمد! از طرفی هم عزت نفسش اجازه
نمیداد جوری مطرح کند که اثر بدی داشته باشد
یا باعث ناراحتی شود. ضروریات را میخرید به طلا
و جواهر که میرسیدیم می گفت: اینها را باید
سر فرصت مناسب با سلیقه یکدیگر بخریم!!!
خوشم می آمد چنین عزت نفس و مناعت طبعی داشت.
شهید محمد علی رجایی
منبع : نرم افزار دولت عشق بخش خاطرات
آقا رضا روزانه چقدر پول این سیگار را می دهید؟
خدمت آقای خودم که 10 تومان. می دانی چقدر خانواده های
فقیر هستندکه محتاج همین 10 تومان هستند؟ منتظر
جواب نماند که جوابی نمانده بود.شرم کن و سیگار نخر
و پولش رو جای دیگری خرج کن. شرم کردو سیگار نخرید ...
این را خودش می گفت،حرف رجایی برایش دنیایی می ارزید.
شهید محمد علی رجایی
منبع : کتاب « خدا که هست » نوشته مجید تولایی