شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

مشتی پلاک واستخوان


اگر مشتی پلاک و استخوان‌اند
رموز هستی و جانِ جهان‌اند
چو خونی در رگ هستی، روان‌اند
چو جان، در جسم این امت نهان‌اند

نشان دولت صاحب زمان‌اند (عج)

پلاک

آخرین چیزی بود که
زمین گیرش کرده بود
آخرین حُب دنیایی!
پلاک را در آورد و به اروند سپرد...
| پلاک ها ، فتح المبین |

شهید گمنام



زنجیر پلاک بود؛ اما از پلاک خبری نبود.

حدود شش ماه بود توی معراج روی کفنش

نوشته بودیم: «شهید گمنام» بارها شده بود

می خواستم برای تشییع به تهران بفرستمش؛

اما دلم نمی آمد. توی دلم یکی می گفت

دست نگهدار تا زمانش برسد.گل محمدی می گفت:

«به خودم گفتم: همتی، میکانیک تفحص،

وقتی دنبال یک آچار می گرده، صلوات می فرسته

؛ چرا من با ذکر صلوات دنبال پلاک

این شهید نگردم؟» همین کار را

کردم و دوباره سراغ پیکر رفتم،

کفنش را باز کردم، توی جمجمه ی

شهید یک تکه گل بود. در آوردم،

دیدم پلاک شهید است.

اللهم صل علی محمد و آل محمد 

منبع : سایت صبح

شهید گمنام


خیلی گشته بودیم، نه پلاکی، نه کارتی،

چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه به تنش بود.

چیزی شبیه دکمه ی پیراهن در جیبش نظرم

را جلب کرد، خوب که دقت کردم، دیدم یک

نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده.

خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود

دنبال پلاکش بگردم. روی عقیق نوشته بود:

« به یاد شهدای گمنام.» 

منبع : سایت صبح


بغض

بغض

دانلود کنید

خواننده:بهمن باقری

ترانه سرا :مهرزاد باقری

موسیقی وتنظیم :محمد امین حسینی

تهیه کننده:اکبر باقری

شهیدگمنام

کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالی تو
دلم دوباره گرفته زبی‌خیالی تو ...

تو التماس نگاه کدام پنجره‌ای...
که نقش بسته نگاهم به طرح قالی تو . .

شهید


پناه لرزش دستان من کجایی تو؟
تب و تابم " توان من کجایی تو؟

کجای حادثه گم شد پلاک زیبایت؟
شهید بی سر و پیکر.استخوان من کجایی تو؟

سه راهی شهادت


یک شهید پیدا کردیم، طرف های سه راه شهادت.
هیچی همراهش نبود نه پلاک، نه کارت شناسایی.
فقط یک قمقمه همراهش بود پر آب.
روی قمقمه چیزی نوشته بود، قمقمه
را شستیم تا بتوانیم بخوانیمش.
نوشته بود:
«قربان لب تشنه ات یا حسین(ع)»

پلاک


هرچقدر صدایش زدم انگار نه انگار...
با شما هستم پلاکت جا ماند.
این پلاک از آن کدام یک شماست؟!!!
همه با هم خندیدند...
یکی از آنها گفت:باشد برای شما...
گفتم:آخر بدون پلاک چگونه
 هویتتان شناخته میشود؟!!!
همه شان زدند زیر خنده و گفتند
هویت ما درون سینه مان حک شده است.
روی پلاک دلشان نوشته بود:"حسین جانم"
نکند نامه ام امضاء نکنی؟!!!
افسران - لبخند بزن بسیجی...

خیمه


چشم عدو نظاره ی تلخی به خیمه کرد
آقا دوباره حرمله تیری به چله کرد

چفیه، پلاک، قمقمه، سربند یا حسین
این دل دوباره حال و هوای شلمچه کرد

خیلی دلم گرفته خدایا ، بدون من
قاسم دوباره لشگر خود را روانه کرد

صحبت زکربلا مکن ای پست دون صفت
سید علی ما قمرش را روانه کرد

اینبار داعشی زده خیمه به پشت در
شمشیر در غلاف علی او برهنه کرد

پلاک

انگار از آسمان آتش می بارید. به شهید غلامی گفتم:

«گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز که هوا خنک تر می شود،

برگردیم.» گفت: «بگو عاشق نیستیم.» گفتم:

«علی آقا! هوا خیلی گرم است. نمی شود تکان خورد.» گفت:

«وقتی هوا گرم است و تو می سوزی، مادر شهیدی که در

این بیابان افتاده است، دلش می شکند و می گوید: خدایا بچه ام

در این گرما کجا افتاده است؟ همین دلشکستگی به تو کمک

می کند تا به شهید برسی.» نتوانستم حرف دیگری بزنم.

گوشی را گذاشتم، برگشتم و گفتم: بچه ها، اگر از گرما

بی جان هم شدیم، باید جستجو را ادامه دهیم.»

پس از نماز صبح کار را شروع کردیم. تا ساعت نه صبح هر چه

آب داشتیم، تمام شد. بالای ارتفاعات 175 شرهانی،

چشم هایمان از گرما دیگر جایی را نمی دید. به التماس نالیدیم:

«خدایا تو را به دل شکسته ی مادران شهید....»

در کف شیار چیزی برق زد، پلاک بود..... 


گمنام


پلاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه .

دستش را گرفتم و با عصبانیت گفتم :

این چه کاری بود کردی ؟ اشکِ چشمانش سرازیر شد...

سرش را بالا آورد و گفت : حاجی ! من سید هستم .

میخوام مثل مادرم زهرا گمنام بمونم .