کجایی مولای غریبم
برلبم دعای فرج ودر دلم غوغای نبودنت برپاست
بیا که صحن زمین خالی مانده از بارانی بهاری
بیا وجان خسته ی زمین را آرام کن
اللهم عجل وقرب لولیک الفرج
کوله بار دنیایی سفرم را بسته ام
انقدر سبک بار است که با یک دست میتوانی انرا حمل کنی
انقدر وانقدر وانقدرکه .............
وحال تویی با کوله باری، که پشتت را خم کرده است
واین کوله بار، کوله بار گناهانت هستند
که تورا گاهی از خور وخواب انداخته است
اینروزها همه جا بوی وابستگی را حس میکنم
راستی مگر وابستگی هم حسی است زمینی
راستی مگر وابستگی دلیلش چه بوده که تورا اینچنین پایبند کرده است
راستی همسفران زمینیت تو را میگویند که بمان
تو راچه میشود زاد برگیر که وقت رفتن است به
عشق التماس کن تا شاید تورا نیز بپذیرد
سفینه اجل به سرمنزل خویش رسیده است وین آخرین شبی
است که امامدر سیاره زمین به سر می برد.سیاره
زمین سفینه اجل است؛سفینه ای که در دل
بحر معلّق آسمان لایتناهی،همسفر خورشید،رو به سوی مستقر
خویش دارد و مسافرانش را
نیز ناخواسته با خود می برد. ای همسفر، نیک بنگر
که درکجایی!مباد که از سر غفلت این سفینه اجل
را مأمنی جاودان بینگاری و دراین توهم ،
از سفرآسمانی خویش غافل شوی.نیک بنگر!فراز سرت آسمان
است وزیرپایت سفینه ای که دردریای حیرت به امان عشق
رها شده است .این جاذبه عشق است
ادامه مطلب ...
بیا آقا
بیا آقا،
دلم تنگ است.
بدون تو هر آوایی که می آید بد آهنگ است.
بیا آقا که در چشمم،
بدون پرتو رویت،
زمین بی روح و
طرح آسمان خاکستری رنگ است.
دلـــت کـه گـرفــت، دیگر مـنـتِ
زمیـــن را نــکـش!
راهِ آسمـان بـاز است...
پر
بکش!
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را میخواند
اى که گریزگاهى نیست جز بسوى او
اى که پناهگاهى نیست جز بسوى او اى که مقصدى نیست
جز درگاهش اى که راه نجاتى از (عذاب و قهر) او
نیست جز خود او اى که رغبت و اشتیاقى نباشد جز به
درگاه او اى که جنبش و نیرویى نیست مگر بوسیله او اى
که کمک نجوید جز به او اى که توکل نشود جز بر او اى که
امیدوار نتوان بود جز به او اى که پرستش نشود جز او
دعای جوشن کبیر
خدایا مدتی است که دیگر منت زمین وزمینیان را نمیکشم
مدتی است که متوجه اسمانت شده ام
مدتی است که عشق را اززمینیان گدایی نمیکنم
خدایا فهمیده ام که عشق انجایی است که تو میگویی
نه انجایی که خاکیان مثل خودم در صدد گفتنش هستند
وهرکسی بنوعی میگوید ومرا از خود بازداشته اند
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت
این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
یـــا دل از دیـدن تو سیـــــر شود بعــــد بــــــرو ای کبــــوتر به کجا، قدر دگر صبر بــکـــن آسمان زیر پرت پـیــر شود بعـد بـــرو تو اگر گریه کنی بغض منم میشکند خنـده کن عشق نمک گیر شود بعد برو یـک نفـر حســـرت لبخـند تــــو را میـدارد صبـــر کن گریـــه بـــه زنجــــیر شود بعد بــرو خــــواب دیــــدم شبـــــی از راه، ســــواری آمـــــد صبــــــر کــــــــــن خواب بــــــــه تعبــیـــر شود بعـــد برو
لحظه ای درنگ کن
این صدای خداست که میگوید:
« شمارا چه شده که اینطور به
زمین چسبیده اید؟
آیا به زندگی ناچیز دنیا رضایت دادید ؟!!
سوره توبه آیه 38
【 وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ مَا
فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا
وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ.】
و کلیدهاى غیب، تنها نزد اوست. جز او [کسى]
آن را نمى داند، و آنچه در خشکى و دریاست مى داند،
و هیچ برگى فرو نمى افتد،
... مگر [اینکه] آن را مى داند، و هیچ دانه اى
در تاریکی هاى زمین، و هیچ تر و خشکى نیست
مگر اینکه در کتابى روشن [ثبت] است.
┘◄ سوره : الانعام آیه : 59
در بعضی گردانها اگر کسی غذا اضافه بر تعداد خود میگرفت
و در نتیجه مختصری زیاد میآمد، همه دست به یکی میکردند
که: «الا و بالله باید غذای باقیمانده را بخوری»
از همین رو به ندرت کسی حاضر میشد مقسم غذا بشود.
همینطور راجعبه چایی، اگر برادری اضافه آن را دم میکرد،
چند نفری او را میگرفتند و قیف بزرگی را که معمولاً
برای نفت استفاده میکردند در دهانش میگذاشتند و
چایی زیاد آمده را به حلقش میریختند. به همین
سبب جایی که این وضع حاکم بود بیچاره شهردار مجبور میشد
آب را برای جوشاندن چایی پیمانه کند. تنبیهی بود که
بعضی برای ریختن غذا در سفره و روی زمین در نظر
گرفته بودند. به این ترتیب که به ازای هر بار که غذایی
از قاشق یا ظرف کسی جلویش میریخت، باید یک وجب از
سفره فاصله میگرفت و این غذا خوردن را برایش مشکل میکرد.
بچهها سعی میکردند حتیالمقدور چنین اتفاقی نیافتد.
منبع : کتاب فرهنگ جبهه (آداب ورسوم) - صفحه: 35
╗═════════════════════════════════════╔
✿الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✿
╝═════════════════════════════════════╚
قسمت مباد به فتوای نان و نام
مشغول آب و دانه بگردد کبوترم.
ای آسمانیان که زمین جایتان نبود
مانده است خاطرات شما لای دفترم
باشدحرام شیر حلالی که خورده ام
روزی اگر ز خون شما ساده بگذرم
یاد دردناک ترین درد زمین افتادم
یاد درد مند ترین فرد زمین افتادم
عصر جمعه شد بار دگر در یادم
یاد دلتنگ ترین مرد زمین افتادم