یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت
این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
دوباره پشت پنجره
ویک نگاه منتظر به شیشه ها
از آسمان شنیده ام
که از کنار آفتاب
پرنده ای به سوی سرزمین عشق میرود...
نشسته ام کنار در
وجود من پر است از صدای غم
و بسته ام دو چشم خود
که شاید از میان سایه های سرد این قفس
صدای گرم یک نفس
بهار مرده مرا کند پر از بهشت و نور
دوباره ذهن من ترانه نسیم را مرور یکند
که یک زمان
و در نگاه سرد شب
کسی ظهور میکند
کسی ظهور میکند...