گونی های نان خشک راچیده بودیم کنار انبار.حاجی وقتی فهمید خیلی عصبانی شد.
پرید به ما که«دیگه چی ؟ نون خشک معنی نداره.» ازهمان موقع دستور داد
تا این گونی ها خالی نشده کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها.
تامدتها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی می کردیم وسط سفره ونان های
سالم تر راجدا میکردیم و می خوردیم . شهید ابراهیم همت
هر چقدر به بچه ها می گفت کم توقع باشید خودش چند برابر رعایت می کرد .
مادر می گوید : علی آبگوشت نمی خورد . یک بار که از مدرسه آمد توی حیاط بود.
دیگ آبگوشت را گذاشته بودم روی چراغ و داشتم لباس می شستم .
آمد و گفت : عزیز گشنمه ، ناهار چی داریم؟ گفتم : آبگشوت ، علی جان ؛
ببخشید کار داشتم وقت نکردم چیز دیگه ای درست کنم. بچه ام هیچی نگفت .
می دونستم آبگوشت دوست نداره. سرش رو انداخت پایین و رفت توی آشپزخانه.
دنبالش رفتم . دیدم کتری را پر کرد و گذاشت روی چراغ و چایی دم کردو
بعدشم چایی رو شیرین کرد ، با نون خورد و رفت خوابید.
شهید علی صیاد شیرازی
منبع : خدا می خواست زنده بمانی ، ص 160
ناهار خونه پدرش بودیم . همه دور تا دور سفره نشسته بودم و
مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم.
چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به
غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم . این قدر کارش برام زیبا بود
که تا الان تو ذهنم
مونده. شهید مهدی زین الدین
منبع : یادگاران ص 19