شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

سردارشهیدمحمدابراهیم همت



سلام! شما اومدین؟ ابراهیم بود. سرش را از بین گندم‌ها که دسته دسته
روی هم تل‌انبار شده بودند،در آورده بود. من و بابا جون هاج و واج مانده بودیم
 که آن‌جا چه کار می‌کند. دیشب مانده بود سر زمین؛ گندم‌ها را چیده بودیم
و باید یک نفر می‌ماند که دزد به آن‌ها نزند. ابراهیم گفت «دیشب چند تا شغال اومده بودند.
 منم که تنها بودم اومدم وسط گندم‌ها قایم شدم.» فکرش هم وحشت‌ناک بود.
 بهش نزدیک‌تر شدم «اگه مادر بفهمه چی می‌گه؟ دادا! حالا نترسیدی؟»
ابراهیم زیر چشمی نگاهم کرد و با غرور گفت «نه دادا، خدا بزرگه.»   شهید ابراهیم همت

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران

حاج محمد ابراهیم همت


گونی های‌ نان ‌خشک راچیده بودیم کنار انبار.حاجی وقتی فهمید خیلی عصبانی شد.

پرید به ما که«دیگه چی ؟ نون خشک معنی نداره.» ازهمان موقع دستور داد

تا این گونی ها خالی نشده کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها.

تامدتها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی می کردیم وسط سفره ونان های

سالم تر راجدا میکردیم و می خوردیم .   شهید ابراهیم همت

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مریم برادران

سردارشهیدهمت

از خوارج و نهروان بدتر خواهیم بود

اگر درنگ، سستی و ابهام در رابطه با

این انقلاب و در رابطه با این جنگ به

خودمان راه بدهیم.

سردار شهید حاج ابراهیم همت