شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید مهدی زین الدین

بعد از شهادتش، یکى از بچه ها خوابش را دیده بود;

توى مکه داشته زیارت مى کرده.یک عده هم همراهش بوده اند.

گفته بود «تو این جا چى کار مى کنى؟» جواب داده بوده

«به خاطر نمازهاى اول وقتم، این جا هم فرمانده ام.»

  شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران

| انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

شهید مهدی زین الدین



یکى دوبار که رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبى داشت. ساکت بود. مى نشست
 و خیره مى شد به یک نقطه. مى گفت «آدم امام رو مى بینه، تازه مى فهمه اسلام یعنى چه.
 چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.» مى گفت «دلش مثل دریاست.
هیچ چیز نمى تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توى دل ما بود.» .
   شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

مرداسمانی

یک ساعتى، کسى حرف نزد. نزدیک صبح بود که تانک هایشان، از خاک ریز ما رد شدند.

ده پانزده تانک رفتند سمت گردان راوندى. دیدم اسیر مى گیرند. دیدم از روى بچه ها رد مى شوند.

مهمات نیروها تمام شده بود. بى سیم زدم عقب. حاج مهدى خودش آمده بود پشت سر ما.

گفت «به خدا من هم اینجام. همه اینجان. باید مقاومت کنین. از نیروى کمکى خبرى نیست.

باید حسین وار بجنگیم. یا مى میریم، یا دشمن و عقب مى زنیم.» 

شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

شهیدزین الدین

ساعت ده یازده بود که آمد، حتی لاى موهایش پر از شن بود. سفره را انداختم. گفتم

«تا شروع کنى، من لیلا رو بخوابونم.» گفت «نه، صبر مى کنم با هم بخوریم.»

وقتى برگشتم، دیدم کنار سفره خوابش برده. داشتم پوتین هایش را

در مى آوردم که بیدار شد. گفت «مى خواى شرمندم کنى؟» گفتم «آخه خسته اى.»

گفت «نه، تازه مى خوایم با هم شام بخوریم.»   شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

سردارشهیدمهدی زین الدین



چندروزى بودکه براى ماءموریت به لشکر17رفته بودم

. شب اول را بنده در حسینیه خوابیده بودم .

در حالت خواب و بیدارى بودم که دیدم عظیم

رزمندگان مشغول نماز هستند. آن قدر جمعیت

زیاد بود که فکر مى کردى نماز جماعت است .

این نمازها و التماس ها تاءثیر عمده خود را

از فرمانده شهیدان آن لشکر گرفته بود.شهید

بزرگوار زین الدین آن چنان مخلص بود که بر

روى نیروهاى زیر دست این گونه تاءثیر گذار بود.

به طورى که نمازهاى شبانه این لشکردرآن

موقع زبانزد شده بود.

منبع : نماز عشق - راوی:نعمت الله عباسى


ناهار


 

 ناهار خونه پدرش بودیم . همه دور تا دور سفره نشسته بودم و

 مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم.

چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به

 غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم . این قدر کارش برام زیبا بود

که تا الان تو ذهنم مونده.  شهید مهدی زین الدین
منبع : یادگاران ص 19



شهید مهدی زین الدین


حدوداً چهل و پنج روز بود که برای عملیات لحظه‌شماری

می‌کردیم.یک روز اعلام شد که فرمانده لشکر آمده و

می‌خواهد با مردها صحبت کند.همگی با اشتیاق جمع شده تا

وعده عملیات، خستگی‌مان را زائل کند.شهید زین الدین گفت:

«از محضر حضرت امام (ره) می‌آیم ...وضعیت نیروها را

خدمت ایشان بیان کردم و گفتم شایدتا یک ماه دیگر

نتوانیم عملیات را شروع کنیم ...امام فرمودند

سلام مرا به رزمندگان برسانید و آنان رابه مرخصی بفرستید.

خودتان از طرف من از آنان بیعت بگیریدکه بازگردند و

هرکدام، یکی دو نفرراهم همراه خویش بیاورند ...»

هنوز حرفهای آقا مهدی تمام نشده بود که بچه‌ها با

شنیدن نام مبارک امام (ره) شروع به گریستن کردند.

حال خوشی به همه دست داده بود. صدای آقا مهدی با

هق‌هق عاشقانه یاران امام گره خورد و در آن دشت سوخته

به آسمان پر کشید. پس از پایان مرخصی، یاران با

وفای امام با یکصد و پنجاه نیروی تازه نفس دیگر

بازگشتند و بدین ترتیب عملیات محرم شکل گرفت.

  شهید مهدی زین الدین

منبع : راوی:مرتضی سبوحی