شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

تو کجا ومن کجا !

عکس و تصویر روزهایم یک به یک میگذرند ! حال و روزم خنده دار است پر شده ام ...
فاصله بین مان بیداد می کند
تو کجا ومن کجا
آرزویم را بر دفتر باد مشق می کنم
تا از دلم غم هجران شهادت را بشوید وببرد
اما بازهم درد روی درد تازه وتازه تر می شود
شهدا صدایمان را دارید؟!!

جریمه مشق امشب

جریـــمه مشـــق امشــب...!
صـــد بار بنویس...!
آقایـی کــه یـــادش نبــــودم...!
در قُنـــوت نمـــازش {یـــادم} کـــرد...!!!
السلام علیک حین تحمد و تستغفر...!!!

شهید گمنام


♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙
دیشب در خواب دیدم که بازگشته ای
و پَر داشتی , پرهای سبزِ روشن
و هم دفترِ سیاهی از مشق های خط خورده داشتی .

در خواب
باران گرفت .
ابرها تنها برای تو آسمانِ

شب را تطهیر کرده اند.

در خواب ...

دیگر نمی توانم گفت .
من لبریز از گفتنم , نه نوشتن .
باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی .


... به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه ی زمان !
آه ... ای گمشده ای من
روزی دوری تو مرا می کُشد ...

┘◄ نادر ابراهیمی






شهید عباس بابایی


بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی، که تازه چند ماهی

از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می‌گذشت، او را

به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در

اتاق کارم به عباس گفتم: ـ پسرم پشت این میز بنشین و

مشق هایت را بنویس. سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و

پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا کردن و نوشتن

شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم.

دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:

ـ عباس! مداد خودت کجاست؟ گفت:ـ در خانه جا گذاشتم.

به او گفتم: ـ پسرم! این مداد از اموال اداری است و

با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد.

اگر مشق‌هایت را با آن بنویسی ‌، ممکن است در آخر سال

رفوزه شوی. او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی

درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند.

  شهید عباس بابایی

منبع : مرحوم حاج اسماعیل بابایی(پدرشهید)