شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید بابایی


مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان

سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس را دیدم .

او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت ،

بردوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود،

پارچه ای نازک بر سر کشیده بود . من او را شناختم و

با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثه ای

رخ داده است ، پیش رفتم . سلام کردم و با شگفتی پرسیدم :

«چه اتفاقی افتاده عباس ؟ کجا می روی »

او که با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندکی ایستاد

وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم .

او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته!»

(راوی: میرزا کرم زمانی)

حجه الاسلام و المسلمین شهید مصطفی ردانی پور

نگاهش را دوخته بود یک گوشه ، چشم بر نمی داشت. مثل این که تو دنیا نبود .
 آب می ریخت روی سرش ، ولی انگار نه انگار . تکان نمی خورد .
 حمام پیران شهر نزدیک منطقه بود. دوتایی رفته بودیم که زود هم برگردیم.
مانده بود زیر دوش آب . بیرون هم نمی آمد. یک هو برگشت طرفم،گفت
« از خدا خواسته م جنازه ام گم بشه. نه عراقی ها پیدایش کنند، نه ایرانی ها.»
 شهید مصطفی ردانی پور

منبع : کتاب ردانی پور