مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان
سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس را دیدم .
او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت ،
بردوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود،
پارچه ای نازک بر سر کشیده بود . من او را شناختم و
با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثه ای
رخ داده است ، پیش رفتم . سلام کردم و با شگفتی پرسیدم :
«چه اتفاقی افتاده عباس ؟ کجا می روی »
او که با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندکی ایستاد
وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم .
او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته!»
(راوی: میرزا کرم زمانی)
شهید بابایی در منزل یک تلویزیون ۱۴
اینچ سیاه و سفید داشت . دکتر روحانی ،
جانشین فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا (ص)
از این موضوع آگاه بود . ایشان به منظور
ارج نهادن به زحمات سرهنگ بابایی در زمانی که
ایشان در خانه نبودند ، یک دستگاه تلویزیون رنگی
به منزلشان می فرستد . فرزندان بابایی با دیدن
تلویزیون رنگی خوشحال می شوند ، ولی همسر ایشان
علی رغم اصرار بچه ها از باز کردن کارتن
تلویزیون خودداری می کند . چند روز از این ماجرا
می گذرد و شهید بابایی از مأموریت بازمی گردد .
بچه ها با ورود پدر خبر خوش رسیدن تلویزیون
رنگی را به او می دهند و ایشان ماجرا را
از همسرش جویا می شود . شهید بابایی از
این که خانمش بدون اجازه او تلویزیون را
قبول کرده ناراحت می شود . چون بچه ها منتظر
بودند تا پدر از راه برسد و اجازه باز کردن
کارتن تلویزیون رنگی را بدهد ، شهید بابایی
با شگرد خاصی ، سر بچه ها را گرم می کند
و در اوج بازی و خوشحالی ،از آنها می پرسد
: بچه ها بابا را بیشتر دوست دارید یا
تلویزیون رنگی را ؟ بچه ها دسته جمعی می گویند
: بابا را . سپس شهید بابایی به آنها می گوید
: فرزندانم ! در این شرایط ، خانواده هایی
هستند که پدرانشان را از دست داده اند
و تلویزیون هم ندارند . چون خداوند به شما
نعمت پدر را داده ، پس بهتر است این تلویزیون
را به بچه هایی بدهیم که پدر ندارند .
شهید عباس بابایی
منبع : خاطرات خواهر شهید ( خانم اقدس بابایی )