شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید محمود کاوه



بار اول بود آمد مرخصی دیدیم این محمود با محمود دو سه ماه پیش کلی فرق کرده .
می گفت من از رفتار امام درس های زیادی گرفتم . میگفت کوچکترین
کار های امام درس های بزرگی به ادم می ده. وقت های نماز خواندن انگار از
خود بی خود می شد کمتر حرف میزد و بیشتر فکر می کرد . می گفت :
 می خوام خودم رو بهتر بشناسم می گفت : امام فرمودن که ادم از
خودشناسی به خدا شناسی می رسه . ان وقت ها تاره رفته بود توی نوزده سال. 
 شهیدمحمود کاوه

شهید بهشتی


روز جمعه بود که خدمت اقای بهشتی رسیدیم.

یکی از دوستان گفت: یکی از مقامات خارجی به

تهران اومده و از شما تقاضای ملاقات داه.

آقای بهشتی گفتند: من برای روزهای جمعه

برنامه دارم . باید به امورات خانواده بپردازم.

به بچه ها دیکته بگم و تو درساشون کمک کنم .

در کارهای منزل هم ،کنار خانمم باشم. البته اگه

امام دستور بدن قضیه فرق میکنه.

  شهید محمد حسینی بهشتی

منبع : سیره شهید بهشتی ص 70

مرحوم ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺎﻫﯽ :

♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙ ♥•٠·˙

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ، ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ

ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ //"ﺗـﻌﻄﯿــﻞ ﺍﺳﺖ"// ﻭ

ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯽ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺍﻓـﮑﺎﺭﺕ،

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺑﺪﻫﯽ،
ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸﯽ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﻪ

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺳــﻮﺕ ﺑﺰﻧﯽ، ﺩﺭ

ﺩﻟـﺖ ﺑﺨﻨــﺪﯼ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻓـﮑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ

ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺫﻫﻨﺖ ﺻﻒ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ...


ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮﯾـﯽ :
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻨﺘـﻈـﺮ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ.

ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ...
• ﮔﺎﻫـــــﯽ ﺑﺎﺧﺘـــﻪ ﺍﻡ !!
• ﮔﺎﻫـــــﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ !!
• ﮔﺎﻫــــــــﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ !!
• ﮔﺎﻫــــــــــﯽ بخشیدﻩ ﺍﻡ !!
• ﮔﺎﻫـــــــــــﯽ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ !!
• ﮔﺎﻫـــــــــــــﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ !!
• ﮔﺎﻫـــــــــــــــﯽ ﺩﺭ ﺗﻨـــــــﻬﺎﯾﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ !!

ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺳــــــﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﮕــــــــﻮﯾﻢ :
【 ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤـﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺩﺭﺱ " ﺁﻣﻮﺧـﺘﻪ ﺍﻡ !!...】

"ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺧﻮﺷﺤـــــﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ ...
ﺷــﺎﯾﺪ ﺳـــﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ؛
ﺍﻣــﺎ ﺻــﺎﺩﻗـــﻢ ...

ﻣـــــــــــــﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ !!
... ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ

 
         
جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

شهید عباس بابایی


بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی، که تازه چند ماهی

از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می‌گذشت، او را

به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در

اتاق کارم به عباس گفتم: ـ پسرم پشت این میز بنشین و

مشق هایت را بنویس. سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و

پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا کردن و نوشتن

شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم.

دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:

ـ عباس! مداد خودت کجاست؟ گفت:ـ در خانه جا گذاشتم.

به او گفتم: ـ پسرم! این مداد از اموال اداری است و

با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد.

اگر مشق‌هایت را با آن بنویسی ‌، ممکن است در آخر سال

رفوزه شوی. او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی

درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند.

  شهید عباس بابایی

منبع : مرحوم حاج اسماعیل بابایی(پدرشهید)

ریسمان الهی



برادرانم به ریسمان الهی اعتصام کنید

و آن را رها نسازید ،هرچه به کلاس بالاتری

از ایمان برویم درسهایمان مشکل می شود

و درس امتحانات مشکل تر و شیطان هم

تلاشش بیشتر می شود. مبادا پس از چند

صباحی تحمل درد و رنج و زحمت در

راه خدای بزرگ به دره نیستی سقوط کنیم.

شهید سید عباس جولایی


http://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/g1/WebPageContent/1583774dm7ylr5eqo.gifhttp://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/g1/WebPageContent/1583774dm7ylr5eqo.gifhttp://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/g1/WebPageContent/1583774dm7ylr5eqo.gifhttp://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/g1/WebPageContent/1583774dm7ylr5eqo.gifhttp://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/g1/WebPageContent/1583774dm7ylr5eqo.gif