وقتی زنگ می زدم و می خواستم به خانه شان بروم، موقع برگشت مرا تا پله های هواپیما
همراهی می کرد و سپس خودش به محل کارش که در میدان توپخانه بود، راهی می شد.
وقت اذان، سجاده را پهن میکرد، کفش هایم را جفت می کرد،
رختخوابم را پهن و جمع می کرد. صیاد شیرازی