شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید چمران

از در آمد تو. گفت «لباساى نظامى من کجاست؟ لباسامو بیارین.»
 رفت توى اتاقش، ولى نماند. راه افتاد بود دور اتاق. شده بود مثل وقتى
که تمرین رزم تن به تن مى داد. ذوق زده بود. بالأخره صبح شد و رفت.


فکر کردیم برگردد، آرام مى شود. چه آرام شدنى! تا نقشه ى عملیات را کامل کند
 و نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. مى گفت
 «امام فرمودن خودتون رو برسونید کردستان.» سر یک هفته،
یک هواپیما نیرو جمع کرده بود.   شهید مصطفی چمران

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |
 انتشارات روایت فتح | رهی رسولی فر

کوچکترین سرباز


لباس نظامی برادرش را پوشید و

برای ثبت نام رفت. چه قدر به او خندیدند.

شناسنامه ی پسردایی اش را برد، باز هم فهمیدند.

شناسنامه اش را دست کاری کرد،

باز هم فهمیدند. چند ماه بعد اعزام شد.

آخر کمی بزرگ تر شده بود.  

منبع : سایت صبح