کاش می شد به همان حال و هوا برگردیم
بـه زمــیــن و بــه زمـــان شهـــدا بـرگـردیــم
دور بـاشـیـــم از آئـیـنـه ی خــودبـیـنـی مـان
کـاشــــ می شد که دوباره به خـدا برگردیم
در سال1359 تعدادى نیروبه فرماندهى محمدعلى طالبى
معروف به میرزاى نجفآبادى - براى عملیات شناسایى
به منطقه شوش فرستاده شدند و گروه شناسایى دشمن را
که قصدحمله داشتند،شناسایى کردند.میرزاخیلى جدى گفت:
«برادران عزیز من! امروز یا باید مقاومت کنید و
دشمن را شکست دهید، یا اگر کوتاهى کنید،
همه شما کشته و اسیر مىشوید.»بچه ها وقتى صداى او
را شنیدند، با صداى بلند گفتند:«مقاومت، مقاومت!»
حمله شروع شد. تعداد افراد ما 70 نفر بودند و
عراقیها حدود 300 نفر. جنگ سختى در گرفت. به
علت نبردخوب بچه هاعراقیهامجبوربه عقبنشینى شدند.
در آن بین میرزا خواست نماز بخواند؛ براى
همین از ما فاصله گرفت و قصد داشت تیمم کند
که صداى خمپاره شنیده شد. به سمت میرزا
که برگشتم دیدم روى زمین افتاده است.
ترکش به پهلویش اصابت کرده و به
دیدار حق نایل گشته بود شهید محمد علی طالبی
منبع : راوى: برادر مرتضى هاشمى، ر. ک:
در امتداد دیروز، ص 9
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچهها خبر آوردند
که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکهتکه شده است.
بچهها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسهای گذاشتند و آوردند.
آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیتنامهی این برادر بود که نوشته بود:
«خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبداللهالحسین (ع) با بدن پارهپاره ببر.»
منبع : منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 75 راوی : خاطره از بسیجی محمد
یک بار از علی پرسیدم : «راستی این همه
که جبهه بوده ای نگفتی چه کاره هستی؟»
خنده ای کرد و با مزاح پاسخ داد:
«هیچی،صدامیان روی دیوارهاشعارمی نویسند،
ما هم می رویم آن ها را رنگ می زنیم».
شهید علی برخورداری
منبع : سایت صبح
توی تدارکات لشکر، یکی دو شب، می دیدم
ظرف ها ی شام را یک شسته. نمی دانستیم کار کیه.
یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود.
گفت «من روزها نمی رسم کمکتون کنم.
ولـــــی ظرف های شب با من»
شهــــید مهدی زین الدین
منبع : کتاب زین الدین
دور هم جمع شده بودیم و گوشت گوسفند را کباب می کردیم. هرکدام از ما
سهم خودمان را برداشتیم و مشغول خوردن شدیم، اما شهید رضوی فقط مقداری
برای خوراک خود برداشت و بقیه ی سهمش را به همسایه ی مستمندمان برد.
وقتی بازگشت، از او سؤال کردیم این چه کاری بود که شما انجام دادید.
وی در پاسخ ما جواب داد: «درست نیست که ما گوشت بخوریم و
همسایه ی ما فقط بوی گوشت را استشمام کند.» شهید رضوی
منبع : سایت صبح
به من می گفت: مادر جان وقتی من و داداش خونه ایم درست نیست شما
و خواهرم در حیاط را باز کنید . یا من می روم یا داداش، شاید یه مرد نامحرمی پشت
در باشه خوب نیست صدای شما را نامحرمی شنوه خیلی حساس بود با اینکه
ما خودمان رعایت می کردیم اما همیشه حواسش بود، مخصوصا به خواهرش
شهید حسن آقاسی زاده
منبع : شهاب ص24
یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت.
رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها .
همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید
اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟
مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض نشست و
دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت:
ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که
در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که
تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته
حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ...
حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم .
با علاقه این کار رو انجام میدم.
همین قدر که درک میکنی . میفهمی .
قدر شناس هستی برام کافیه.
شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید
منبع : نشریه امتداد شماره 11
من را کشید یک گوشه ، گفت « مادر!
من باهاش صحبت کرده م .
این جور که فهمیدم چیز مهمی هم نبوده .
سر یه چیز کوچیک بحثشون شده.
دلش می خواد برگردن سر خونه زندگیشون.
تو هم با خانمش صحبت کن. » ساکش را برداشت.
در را باز کرد که برود. گفت
«مادر! ببینم چی کار می کنی ها.»
شهید حاج حسین خرازی
منبع : کتاب خرازی
محمود روزگار سختی را پشت سر گذاشته بود،
هیچ گاه از دستگیری محرومین غافل نشد،
حتی اگر غریب بی بضاعتی را در کوچه می دید،
او را به خانه دعوت می کرد و از او پذیرایی می نمود.
شهید محمود زمان دفاعی نیک