وقتى حمید باکرى فرمانده عملیات خیبر، به شهادت رسید، مرتضى یاغچیان
که به دستور مهدى باکرى، فرمانده لشکر عاشورا، به جایش منصوب شده بود،
از مهدى خواست پیکر حمید را به عقب منتقل سازد. مهدى گفت: اگر چنین امکانى
براى دیگر شهدا هم هست، اجازه دارى وگرنه نباید این کار را بکنى. این در حالى
بود که همه مى دانستند تا چه اندازه مهدى به حمید علاقه دارد. شهید مهدی باکری
شهید مهدی باکری، معتقد بود که نیروهای تخریب، خالص و مخلص هستند و بدون ریا کار میکنند.
داخل مسجد که میشد، بدون آنکه بداند چه کسی پیش نماز است، اقتدا میکرد. ما به ایشان میگفتیم:
خودتان بروید جلو و نماز بخوانید؛ ولی نمیپذیرفت. یک روز منتظر شدیم تا بیاید؛
ولی ایشان دیر آمد. یکی از برادران به عنوان امام جماعت نماز خواند. بعد از نماز متوجه
شدیم که آقا مهدی به ایشان اقتدا کرده است. بعد از پایان نماز، به آرامی بلند شد و خواست
بیرون رود که از او پرسیدیم: چرا خودتان پیش نماز نمیشوید؟ یک روز با اصرار ایشان
را به مسجد آوردیم و تأکید کردیم حتماً باید برود جلو نماز بخواند. شهید جوادی از
آقا مهدی تقاضا کرد جلو برود و نماز را شروع کند. او گفت: شما از من ارجح هستید.
ما باید به شما اقتدا کنیم. آقا مهدی گفت: من به نیروهای تخریب ایمان دارم؛
چرا که اینها میروند و خود را فدا میکنند و خالص و مخلص
هستند و بدون ریا کار میکنند شهید مهدی باکری
منبع : راوی: اکبر سعادت لو، ر. ک:روایت عشق، ص 69 - 70.
می خواست یه قاچ خربزه برداره اما یهو دستش رو کشید عقب
انگار یاد چیزی افتاده بود گفتم: واسه شما قاچ کردم ، بفرمایین
هر چه اصرار کردم نخورد ، قسمش دادم که اینا رو با پول خودم خریدم
الان هم فقط به خاطر شما قاچ کردم ، باز هم قبول نکرد
می گفت: بچه ها توی خط از این چیزا ندارن.
خاطره ای از زندگی شهید باکری
شـادی روح شــهدا صــلوات