شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

مهدی باکری

یک روز شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا، از منطقه آمد. خیلی خسته بود.

یک قوطی کمپوت برای او باز کردیم. کمپوت را نزدیک دهانش برد. یک لحظه مکث کرد

و به فکر فرو رفت. قوطی کمپوت را زمین گذاشت و پرسید: آیا به همه بچه‌ها از این داده اید؟

گمان کردیم که منظور ایشان همه افراد آن چادر است. گفتیم: آری. گفت:

آیا به کل لشکر کمپوت داده اید؟ گفتیم: خیر. گفت:

هر وقت به کل لشکر کمپوت دادید، من هم می‌خورم.   شهید مهدی باکری

منبع : راوی: اکبر سعادت لو، ر. ک: روایت عشق، ص 73.

گل سرخ

 



 

مدت ها بود از مهدی خبری نداشتم.


شبی حضرت زهرا- سلام الله علیها- را به خواب دیدم.

کفش هایشان را جلوی

 


پایشان جفت کردم، وگفتم: «آیا شما خبری از پسرم دارید؟»

 


 در پاسخ، شاخه ای گل سرخ به من دادند.چند روز بعد،

خبر شهادت فرزندم را آوردند.

 


 


 راوی: مادر شهید محمد مهدی عطاران»


منبع:« روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی،ص96،

  

شهید مهدی باکری



شهید مهدی باکری، معتقد بود که نیروهای تخریب، خالص و مخلص هستند و بدون ریا کار می‌کنند.

داخل مسجد که می‌شد، بدون آنکه بداند چه کسی پیش نماز است، اقتدا می‌کرد. ما به ایشان می‌گفتیم:

خودتان بروید جلو و نماز بخوانید؛ ولی نمی‌پذیرفت. یک روز منتظر شدیم تا بیاید؛

ولی ایشان دیر آمد. یکی از برادران به عنوان امام جماعت نماز خواند. بعد از نماز متوجه

شدیم که آقا مهدی به ایشان اقتدا کرده است. بعد از پایان نماز، به آرامی بلند شد و خواست

بیرون رود که از او پرسیدیم: چرا خودتان پیش نماز نمی‌شوید؟ یک روز با اصرار ایشان

را به مسجد آوردیم و تأکید کردیم حتماً باید برود جلو نماز بخواند. شهید جوادی از

آقا مهدی تقاضا کرد جلو برود و نماز را شروع کند. او گفت: شما از من ارجح هستید.

ما باید به شما اقتدا کنیم. آقا مهدی گفت: من به نیروهای تخریب ایمان دارم؛

چرا که اینها می‌روند و خود را فدا می‌کنند و خالص و مخلص

هستند و بدون ریا کار می‌کنند   شهید مهدی باکری

منبع : راوی: اکبر سعادت لو، ر. ک:روایت عشق، ص 69 - 70.