چقدر ثانیه ها نامردند*گفته بودند که بر می گردند
این قرص ها، دیگر آرامم نمی کنند
دلم قرص ماه می خواهد.
چیزی شبیه روی تو!
دلم سخت تنگِ روی ماهَت شده!...
مولای من تو می آیی وهمه ستاره های آسمان و ماه درخشان
به سجده ات می آیند ، تومی آیی وبهار می شود دلهای خزان زده یمان ،
تو می آیی وهمه ی نیلوفرهای آبی شکوفه می کنند .
تو می آیی وغروب جمعه ها ، دیگر دلهایمان نمی گیرد.
«فرزندم!
رؤیای روشنت را
دیگر برای هیچ کس بازگو مکن!
-حتی برادران عزیزت-
می ترسم
شاید دوباره دست بیندازند
خواب تو را
در چاه
شاید دوباره گرگ...
می دانم
تو یازده ستاره و خورشید و ماه
در خواب دیده ای
حالاباش!
تا خواب یک ستاره دیگر
تعبیر خواب های تو را
روشن کند
ای کاش...!»
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفته ام
شب و مثنوی های ناگفته ام
شب و ناله های نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر می کنم درد را
که آتش زند این دل سرد را
بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سر زند از گریبان من
مرا کشت خاموشی ناله ها
دریغ از فراموشی لاله ها
کجا رفت تأثیر سوز دعا
کجایند مردان بی ادعا
کجایند شورآفرینان عشق!؟
علمدار مردان میدان عشق
کجاین مستان جام الست
دلیران عاشق، شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام آورند
هلا! پیر هشیار دردآشنا
بریز از می صبر در جام ما
غرورم نمی خواست اینسان مرا
پریشان و سردرگریبان مرا
غرورم نمی دید این روز را
چنان ناله های جگر سوز را
غرورم برای خدا بود و عشق
پل محکمی بین ما بود و عشق
نه! این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود
من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم
از آنجا که پرواز، یعنی خدا
سرانجام و آغاز، یعنی خدا
هلا! دین فروشان دنیا پرست
سکوت شما پشت ما را شکست
چرا ره نبستید بر دشنه ها؟
ندادید آبی به لب تشنه ها؟
نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق
اگر داغ دین بر جبین می زنید
چرا دشنه بر پشت دین می زنید
زبونید و زخم زبان می زنید
خموشید و آتش به جان می زنید
کنون صبر باید بر این داغ ها
که پرگل شود کوچه ها، باغ ها