شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

منتظرظهور

صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد
روز ما و شب ما منتظر توست بیا
بر سر گنبد زرّین حسین بن علی
پرچم کرب و بلا منتظر توست بیا

ارتفاعات قامیش



سال 1366. ش بود و ستون گردان کنار «ارتفاع قامیش» و زیر پای عراقیها قرار داشت.
باران بی‌امان می‌بارید و لباسها را خیس و سنگین کرده بود. گونیهایی هم که عراقیها
 مثل پله زیر کوه چیده بودند؛ به‌خاطر گل و لای، لیز شده بود و مایه مشکل و دردسر
رزمندگان شده بود. بچه‌ها سعی داشتند برای رهایی از باران، به داخل غار بزرگ زیر
 قله بروند؛ ولی با وجود سُر بودن گونیها، با مشکل مواجه شده بودند؛ اما یک گونی با
بقیه فرق داشت و لیز و سُر نبود. بسیجیها که پایشان را روی آن می‌گذاشتند، می‌پریدند
آن طرف آب و داخل غار می‌شدند. البته گونی هر از چندگاهی تکان می‌خورد. شاید آن شب
غیر از من و یکی دو نفر، هیچ بسیجی‌ای نفهمید که علی آقا پله شده بود برای بقیه. ما که
از این راز باخبر شدیم، اشکهامان با باران قاطی شده بود.   شهید علی چیت سازیان

منبع : راوی: محمود نوری، ر.ک: دلیل، ص 239

خسته ام

خسته ام،چیست سرانجام پریشانی من؟
فاصله چند قدم مانده به ویرانی من؟

ابردر حیرت خونگریه ی شبهای من است
باد،مبهوت ازین دست پریشانی من

به کجا می رود این قافله جز مرز جنون
به کجا قافله ی بی سر و سامانی من؟

ساحل

شب شد و دریا باز هم رو سوی ساحل می‌کند
سرکش‌ترین امواج را تقدیم این دل می‌کند
درهای و هوی کوچه‌ها مردی ز دریا می‌رسد
قانون این مرداب را با موج باطل می‌کند

خدایا

خدایا
بابت هر شبی که بی شکر تو سر به بالین نهادم

بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم

بابت هر گره که به دست تو باز شد

و من به شانس نسبتش دادم


بابت هر گره که به دستم کور شد

و مقصر تو را دانستم


مرا ببخش …