شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

یارب

یارّ‌ب 

برقامت خسته از بار گناهم چه کنم ؟ 

با لب فرو بسته ام چه کــنم ؟

با عشق تو ، بی تو چه کــنم ؟ با لطف تو 

گر نباشد مددی ، چه کنم ؟

از بــار خجالت چـــه کنم ؟

با دست تکدی ام بسویت چه کنم؟

با اشک ندامت چه کنم ؟

با دل شکسته چه کنم ؟

با داغ به جان نشسته چه کنم ؟

یا رّب 

ویرانی دل را چه کنم ؟

خشکسالی چشم را چه کنم ؟

چه کنم ؟

اگر شکر نکنم ؟

چه کنم اگر شٌکر نکنم ؟

یارّب

شْکر نعمتهایت را بجای می آورم زیرا هرچه 

را که تو میدهی همان بهترین است .

تو میدانی که چه خوب است چه بد 

پس مرا آن ده که آن به


خسته ام

خسته ام،چیست سرانجام پریشانی من؟
فاصله چند قدم مانده به ویرانی من؟

ابردر حیرت خونگریه ی شبهای من است
باد،مبهوت ازین دست پریشانی من

به کجا می رود این قافله جز مرز جنون
به کجا قافله ی بی سر و سامانی من؟