شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهیدزین الدین

ساعت ده یازده بود که آمد، حتی لاى موهایش پر از شن بود. سفره را انداختم. گفتم

«تا شروع کنى، من لیلا رو بخوابونم.» گفت «نه، صبر مى کنم با هم بخوریم.»

وقتى برگشتم، دیدم کنار سفره خوابش برده. داشتم پوتین هایش را

در مى آوردم که بیدار شد. گفت «مى خواى شرمندم کنى؟» گفتم «آخه خسته اى.»

گفت «نه، تازه مى خوایم با هم شام بخوریم.»   شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد