و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند
و منتظر امام حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند...!
-عشق یعنی تو دل شب آروم زمزمه کنی "الهی العفو"
-عشق یعنی چشماتو ببندی و به "امام زمانت" فکر کنی
-عشق یعنی شب که همه خوابن تو آروم سر سجاده "اشک" بریزی
-عشق یعنی اعتراف کنی "خدایا چقدر ازت دورم" منو بکش سمت خودت
-عشق یعنی بغضت رو با یاد رفیق "شهیدت" بشکونی
-عشق یعنی یاد "شهرضا" و کلی "حسرت"
-عشق یعنی یاد "کربلا" "قتلگاه" "سه ساله ی حسین"
-عشق یعنی یه خیابون به اسم "بین الحرمین"
-عشق یعنی یه "امام رضا" که دلت عجیب هوای مشهدشو کرده
-عشق یعنی یاد "غروب شلمچه"
-عشق یعنی "حسرت یه زیارت عاشقانه"
-عشق یعنی "مزار یه شهید گمنام"
-عشق یعنی "جزیره ی مجنون"
-عشق یعنی "سه راه شهادت"
-عشق یعنی "خدای مهربون"
-عشق یعنی "دل شکسته"
-عشق یعنی "آرزوی شهادت"
درمدرسه،که جای تعلیم و ادب هست
آقا ز من پرسید:بابایت چی کاره است؟؟
گفتم که بابام،بهترین بابای دنیاست
گفتا که این هفته (پدر) موضوع انشاست
با ناله و با گریه و هاها نوشتم
در گوشه ای با خون دل،انشا نوشتم
آقا بدان،بابای من همتا ندارد
بابای من،یک گوش و یک پا ندارد
از ضربه ی ترکش به سر موجی شد،آقا
گاهی سخن گوید شبانه با خود ،
گوید ز فکه،از هویزه،از شلمچه
از شیمیایی های در خاکِ حلبچه
آقا بگو این هفته انشا نمره ام چیست؟
از درد بابایم،خجالت میکشد 20
دوباره نزدیکی های عید که میشود دلم
هوایی میشود مثل اینکه خودش میداند
یکسال دردل این شهرگرفتاری برایش درست کرده ام
مثل اینکه فهمیده باید سفری اغاز کند
دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا
همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل سنگر کنار آن آقا
همین که نیست که همبازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما
همین که نیست کشتی بگیرد او با من
و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...
همین که نیست که با هم به مدرسه برویم
و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا
همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا
همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !
همین که نیست کند کارنامه ای امضا
***
چرا زقاب تکانی نمی خوری ای مرد
چرا سراغ نمی گیری از من تنها
نگاه کن همه نمره های من عالی
نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !
***
به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد
و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا
نشسته بود پدر در کنار او با شوق
و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !
ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
آهای مرد حسابی بگیر دستم را
***
کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...
گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !
پروانه نجاتی
شیراز -اسفندماه ۸۶
این روزها هنوز بوی شلمچه ازوجودم
پاک نشده است هنوز
یاد شهدا فکرم را نورانی کرده است
راستی این شهرها بوی خوبی نمیدهد
کسی سرنوشت مرا رنگ کرد
برای سفرسینه راتنگ کرد
دوباره دلم را کسی راه برد
زچاله در اورد و در چاه برد
دل من !دوباره هوایی شدی
سفرکردی و کربلایی شدی
توو این همه عشق و این چفیه ها
تو و بوسه بر خاک واین گریه ها
تو و اشک و اخلاص و ذکر و دعا
تو و این همه سوز بی ادعا
چه شد کز شلمچه تو دم میزنی
کنار شهیدان قدم میزنی
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته ، مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گزیدم که به جز یکی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیبم آید که ملول مینماید
نکند که از رقیبان سخنی شنیده باشد
اگر از کسی رسیده است بدی به ما بماند
به کسی مباد از ما ، که بدی رسیده باشد
الان طلائیه ام... تورابه خدادیگرنامه ننویس...نپرس چرا!!!که بغضم می ترکد. من ومامیجنگیم تاخدایی ترین آسمان جهان مال توباشد. مادر،برایم دعاکن...برای دلت دعامیکنم... دستنوشته ای ازشهدا صلوات