امکان نداشت امروزتوراببیند،و فردا که دوباره دیدت،
براى روبوسى، نیاید جلو. اگر مى خواستى زودتر سلام کنى،
باید از دور، قبل از این که ببیندت، برایش دست
بلندمى کردى.روى بچه هاى متأهل یک جوردیگر حساب مى کرد.
مى گفت «کسى که ازدواج کرده، اجتماعى تر فکر مى کند
تا آدم مجرد.» شهید مهدی زین الدین
منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران |
انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی
بدون یک کلمه اعتراض مهدی از شناسایی برگشته بود
و چون دیروقت بود و بچهها توی چادر خوابیده بودند،
همان بیرون روی زیلو خوابید. یکی از بسیجیها که
نوبت نگهبانیاش تمام شده بود، برگشت و به خیال
اینکه کسی که روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است،
با دست تکانش داد و گفت: برادر! بلند شو! نوبت توست.
مهدی که خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره
صدایش کرد تا بیدار شود. سرانجام مهدی بلند شد و
اسلحه را گرفت و بدون یک کلمه اعتراض رفت سرپست.
صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی
را گرفت و گفت: پس چرا دیشب من را بیدار نکردی؟ -
پس کی را بیدار کردم؟ - نمیدانم، من که نبودم.
وقتی فهمید فرمانده لشکر را سرپُست فرستاده،
هم ترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی هیچ
به روی خودش نیاورد. شهید مهدی زین الدین
منبع : راوی: یکی از دوستان شهید زین الدین،
به نقل از مادر شهید، ر. ک: تو که
آن بالا نشستی، صص 4 - 5.
یک روز گرم تابستان ، با مهدی و چندتا از بچه های محل ، سه تا تیم شده بودیم
و فوتبال بازی میکردیم . تیم مهدی یک گل عقب بود. عرق از سر و روی بچه ها می ریخت .
بچه ها به مهدی پاس دادند ، او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد؛ تو همین لحطه حساس ،
به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان که داخل کوچه بود و گفت :
مهدی ، آقا مهدی ، برای ناهار نون نداریم؛ برو از سرکوچه بگیر مادر.
مهدی که توپ رو نگه داشته بود ، دیگه ادامه نداد .
توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید به سمت نانوایی !
شهید مهدی زین الدین
منبع : یادگاران ، ص 2
از رئیس بازی بعضی بالا دستی ها دلخور بود می گفت
«می گن تهران جلسه س. ده پانزده نفر کارهامونو تعطیل می کنیم می آییم.
سیزده چهارده ساعت راه، برای یک جلسه ی دوساعته ؛ آخرشم هیچی.
شما یکی دو نفرید. به خودتون زحمت بدین، بیاین منطقه، جلسه بگذارین.
شهید مهدی زین الدین
منبع : کتاب زین الدین
چند روزى بود که براى ماءموریت به لشکر
17 رفته بودم . شب اول را بنده
در حسینیه خوابیده بودم
در حالت خواب و بیدارى بودم که
دیدم عظیم رزمندگان مشغول نماز هستند.
آن قدر جمعیت زیاد بود که فکر مى کردى
نماز جماعت است .این نمازها و التماس ها
تاءثیر عمده خود را از فرمانده شهیدان
آن لشکر گرفته بود.شهید بزرگوار زین الدین
آن چنان مخلص بود که بر
روى نیروهاى زیر دست این گونه
تاءثیر گذار بود.به طورى که نمازهاى شبانه
این لشکر در آن موقع زبانزد شده بود.
منبع : نماز عشق - راوی:نعمت الله عباسى
حدوداً چهل و پنج روز بود که برای عملیات لحظهشماری
میکردیم.یک روز اعلام شد که فرمانده لشکر آمده و
میخواهد با مردها صحبت کند.همگی با اشتیاق جمع شده تا
وعده عملیات، خستگیمان را زائل کند.شهید زین الدین گفت:
«از محضر حضرت امام (ره) میآیم ...وضعیت نیروها را
خدمت ایشان بیان کردم و گفتم شایدتا یک ماه دیگر
نتوانیم عملیات را شروع کنیم ...امام فرمودند
سلام مرا به رزمندگان برسانید و آنان رابه مرخصی بفرستید.
خودتان از طرف من از آنان بیعت بگیریدکه بازگردند و
هرکدام، یکی دو نفرراهم همراه خویش بیاورند ...»
هنوز حرفهای آقا مهدی تمام نشده بود که بچهها با
شنیدن نام مبارک امام (ره) شروع به گریستن کردند.
حال خوشی به همه دست داده بود. صدای آقا مهدی با
هقهق عاشقانه یاران امام گره خورد و در آن دشت سوخته
به آسمان پر کشید. پس از پایان مرخصی، یاران با
وفای امام با یکصد و پنجاه نیروی تازه نفس دیگر
بازگشتند و بدین ترتیب عملیات محرم شکل گرفت.
شهید مهدی زین الدین
منبع : راوی:مرتضی سبوحی
خرید عقدمان یک حلقه ی نهصد تومانی بود برای من.
همین و بس. بعد از عقد، رفیم حرم.
بعدش گل زار شهدا.
شب هم شام خانه ی ما. صبح زود مهدی برگشت جبهه.
شهید مهدی زین الدین
منبع : کتاب زین الدین
وقتی رسیدیم دزفول و وسایلمان را جابه جا کردیم، گفت «می روم سوسنگرد.»
گفتم «مادر منو نمی بری اون جلو رو ببینم؟» گفت:«اگه دلتون خواست،
با ماشین های راه بیایید. این ماشین مال بیت الماله.»
شهید مهدی زین الدین
منبع : کتاب زین الدین
سال شصت و دو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشکر را جمع کرد
تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه ی
بسیجی ها و ارتشی های خودمان با نظامی های بقیه ی کشورها.
مهدی گفت:«درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت
امر با نظامی های بقیه ی جاها قابل مقایسه نیستند،
ولی ما باید خودمونو با شیعیان ابا عبدالله مقایسه کنیم.
اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند
تا نیزه ی دشمن به سینه ی خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه.»
شهید مهدی زین الدین
امکان نداشت امروز تو را ببیند، و فردا که
دوباره دیدت، برای روبوسی نیاید جلو. اگر
می خواستی زود تر سلام کنی، باید از دور،
قبل از این که ببیندت، برایش دست بلند می کردی.
شهید مهدی زین الدین