شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

خاطره




ماشین، جلوى سنگر فرمان دهى ایستاد. آقا مهدى در ماشین را باز کرد. ته ایفا یک
افسر عراقى نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان مى خوردیم، سرش را
با دست هایش مى گرفت. آقا مهدى باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. پنج شش
متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بودند روى زمین و عربى
حرف مى زدند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید.» بى چاره گیج شده بود. باورش
 نمى شد این فرمان ده لشکر باشد تا ایفا از مقر برود بیرون، یک
 سره به مهدى نگاه مى کرد.   شهید مهدی زین الدین

منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | احمد جبل عاملی

شهید مهدی زین الدین


  شکلکهای جالب آروین

پسرک کیفش را انداخته روی دوشش.

کفش ها را هم پایش کرده. مادر دولا می شود

که بند کفش را بندد. پاهای کوچک،

یک قدم عقب می روند. انگشت های کوچک گره

شلی به بند ها می زنند و پسرک می دود از در بیرون. 

شهید مهدی زین الدین