شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

گمنام


پلاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه .

دستش را گرفتم و با عصبانیت گفتم :

این چه کاری بود کردی ؟ اشکِ چشمانش سرازیر شد...

سرش را بالا آورد و گفت : حاجی ! من سید هستم .

میخوام مثل مادرم زهرا گمنام بمونم .





   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد