هرجا حدیثی، آیه ای، دعایی به دلت خورد،
بایست؛ مبادا یک وقت بگذری
و
بروی، صبر کن؛
رزق
معنوی خیلی مخفی تر از رزق مادی است؛
یک
نفر از دری، دیواری می گوید
و
در حقیقت خداست؛که با زبان دیگران با
شما
حرف می زند...
عارف
حاج محمد اسماعیل دولابی
الهی با حساب و کتاب فهمیدم که تمام بدی ها از من است
و تمام خوبیها از تو
ولی چه حیف ، دیر فهمیدم که تو بدون حساب و کتاب رحمانی
متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر میرفت. عباس پیاده شد،
از پیرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود.
بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت: دایی جان،
شما ایشان را برسون؛ من خودم پیاده بقیه راه رو میام.
پیرمرد را گذاشتم جایی که میخواست بره.
هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید؛
نگو برای آنکه من به زحمت نیفتم، همهی مسیر را دویده بود.
شهید عباس بابایی
منبع : سایت صبح
گاهی ساعتت را کوک میکنی تا بیدارت کندسر ساعت
همان ساعتی که با او قرارداری هم اویی که قره العین باید باشد
زمان از آن موقعی که کوکش کرده ای بسیار
سریعترازان گذشته است که فکر میکنی
وقتی از تو بپرسند چند ساعت گذشته است خواهی گفت یک یا دو ساعت
ولی ساعت بر مدارخودگاهی شش وگاهی 5ساعت را گذرانده است
روزهایی هم هست که ساعت خواب مانده است وتوقبل
از ساعت بیدار شده ای راستی چه کسی بیدارت کرد
(وتو چه میپنداری، که اوست اول واخر وظاهر وباطن)
چه کسی بیادت انداخت وچه کسی است که
در ورای کوک این ساعت تو را بیدارمیکند
الله نورالسموات والارض
واینجاست که باید بگویی مگر تو هم خواب میمانی ساعت
*ساعاتی است که دیر امده ای واین است
اگر دل بدهی به حضرت عشق*
که او تورا درمسیر عشق قرار میدهد اگر بخواهی واگر
نخواهی ساعت هم زود بیدار شود
تو دیر بیدار میشوی وقرارت به بی قراری تبدیل میشود اگر بفهمی
واین قراراز ازل بین انسان وخدا بوده وخواهد بود تا عشق به سامان برسد
وانروز دیگر نمازی از ما نخواهند ودیگر پای محاسبه است که
به میان میاید
وانروز به تو خواهند گفت بعنوان اولین سوال
قرارمان چه بود وچه کردی؟
قرارمان نماز بود قرارمان عشقبازی بود
هان؟ حال بگو چه کرده ای؟
آیا قبولش میکنند دورکعت انرا تا
در مسیر بهشتش قرار بگیریم.خدایا
بهشت برای اهلش تو خود را در این دنیا از من نگیر
راستی میگویند هرگاه خدا بخواهد خودش را از بنده اش بگیرد
نماز را از او خواهد گرفت ومیان کفر وایمان نیز همین فاصله
خواندن یا نخواندن نماز است
پس بیاییم کافر نشویم
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست..
روزگاران عجیبی آمدند ***نسلهای نا نجیبی آمدند
ابتدا احسامان ترد بود ***ابتدا اندوهمان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند **زخمهامان کم کم کاری شدند
بعضی از انها که خون نوشیده اند ***ارث جنگ عشق را پوشیده اند
عده ای حسن القضا را دیده اند ***عده ای را بنز ها بلعیده اند
ای شکوه رفته امشب باز گرد! ***این سکوت مرده را در هم نورد!
از نسیم شادی یاران بگو ***از شکست حصر ابادان بگو
از شلمچه از فاو از بستان بگو ***از شکوه رفته از مهران بگو
از همانهای که سر بر در زدند ***روی فرش خون خود پر پر زدند
شب شکاران سحر اندوخته ***از پرستو های در خود سوخته
زان همه گلهای که میبردی بگو **از بقایی از بروجردی بگو
پهلوانانی که سهرابی شدند ***از پلنگانی که مهتابی شدند
ای جماعت جنگ یک آیینه است **هفته تاریخ را آدینه است
لحظه ای از این همیشه بگذرید ***اندرین آیینه خود را بنگرید
عشق بود وداغ بود و سوز بود ***اه گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست ***در گلویی عقده اواز نیست
باز دنیا کاسه خمر شماست ***باز شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی ***شوکران ریختن در کام علی
باز ایا استخوانی در گلوست ***باز ایا خوار در چشمان اوست
یسطرون هم رفت و ما نون مانده ایم **بعد لیلا باز مجنون مانده ایم
در تکاپوی شبیخون مانده ایم ***در سکوت خویش جیحون مانده ایم
زخمی ام اما نمک بی فایده است**درد دارم نی لبک بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت ***لشگر چنگیز از روحم گذشت
جان من پوسید در شبغاره ها ***آه ای خمپاره ها !خمپاره ها
ای شهیدان!دردها برگشته اند **روزهامان را به شب آغشته اند
فصلهامان گونه ای دیگر شدند **چشمهامان مست وجادوگر شدند
هفته ها در هفته ها گم می شوند**وهم ها فردای مردم می شوند...