شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

دایی جان


دایی جون خسته ام از این دنیا
دم به دقیقه 
از نفسم زمین میخورم 
گاهی چنان زمین میخورم که تمام روحم درد می کشد
گاهی زمین خوردنم انقدرسخت است که بلند شدنم هم
سخت تر از زمین خوردن شده است
گاهی زمین خورد ه ام به ارامیِ تلنگری و
بلند نشدنی به سنگینی  تمام سنگینی دنیا
دایی جانم مگر میشود بین دونفری که این یه نفرش در
دنیاست ومرده متحرک شده وعشقی که انطرف است
وزنده است علاقه ای باشد که عکس او برای
همه شرمندگی های خاکی ترین زمینیش کافی باشد.
دایی جون شرمندتم


 

دلتنگی

نمی دانم تا کی قرار است دلتنگی سراغم راازخودم بگیرد

دلتنگی هنوز دست از سرم بر نمیدارد

یادم به انهایی می افتد که بودنشان هم برایم عشق بود

ای عزیز تر از جانم اروند را بخاطر تو دوست دارم ای عشق

**********************

گاهی تنها می شوم ونگاهی به پشت سر می اندازم

پشت سر همان گذشته ای است که زمانش برای من گذشته است

ولی هنوز برای من مانده است همه بد بودن هایم دران زمان

بغض نوشته

سلام اینبار میخواهم از بغضهای فرو خورده ام

بگویم از انچه این روزها گاهی میشنوم

وجواب دادنش هم برایم سخت است

انروزترهای جنگ واتش وگلوله وخمپاره وترکش

بچه هایمان را در جنگی نابرابر بر سر تمام ارمانهایمان

بر سر ناموسمان وسرزمینمان دادیم که باعث افتخارمان است

واینروزها دیگراتش جنگ سرد شده است دیگر خمپاره ای نیست

دیگر سر قطع شده یا یادگاری میدان مین بر بدنهای عزیزانمان

خبری نیست.اینروزهاگاهی در همین فضای مجازی

داغهایی از جنس حرفهای بی انصافی از جنس حرفهای

نادانسته به من میزنندومیدانم که انهایی که میزنندیانمیدانند

یاخودشان را زیادبالا دستی میدانند.عده ای که به قول خودشان

خدا را هم قبول ندارند وبه قول من خدا هم انها را.

همین هایی که گاهی تز روشنفکری خفه شان کرده است

همین هایی که هنوز غوره نشده دنبال مویز شدن بودند

همین هایی که انروزترها پدرانشان، پدرانمان را مسخره میکردند

وجبهه رفتنشان را به تمسخر میگرفتند وحال فرزندانشان

ماها را....وبدانند که ماتااخرین قطره خونمان ازولایت فقیه

دست بر نمیداریم.انهایی که ازادی رادرفراسوی این

مرزها میدانند بدانند که ما را باانها کاری نیست

وبهترکه بدانند این سرزمین که با خون هزاران هزار شهید

پا بر جا مانده است

هیچگاه به چنین ادمهایی احتیاج نداشته وندارد

که تاریخ از اینگونه افراد که سرزمینشان را به

کم ترین بها فروخته اند زیاد دارد.

گلویمان از نبودن عزیزانمان بغضی دارد

به پهنای تاریخ بودنمان در دنیا

وبغض حرفهای این افراد نیز انقدر سنگین هست

که انها را ارام کند وبا فشردن گلوی ماها ارام میگیرند

بدانیدماباتمام وجودازامدن انهایی که شمادنبالشان هستید

با فشار دستهای شما بر گلویمان وبغضهای فروخورده

مان می ا یستیم ولحظه ای نمیگذاریم سودای شما به

حقیقت مبدل شود واجنبی را به این کشور راه نمیدهیم

ای مرگ بر این دنیایی که برای خودتان ساختید

وهمیشه طلبکار بوده ایدازاول تاریخ تااخر نفسهایتان

وحتی در کربلا نیز به جیفه ای حسین راتنها گذاشتید

.....

دایی  های عزیزم خوب شد که رفتید وندیدید

انهایی که مسخرتان میکرده اندرا که به مِلکی رسیدند

حال فرزندانشان به مصاف ما امدند.تزویر این روزها

چهره ای دیگر نشان داده است

انها از خدا هم مذهبی تر شده اند وبچه های زمینی

وعاشق را دیگر قبول ندارند

انها خودشان را از خدا هم بالاتر میدانند وتز

روشنفکریشان از انسوی ازل می دانند

نمیدانم درد از ناله فزونتر است

دایی جان


راستی دایی جان اینجا همان جایی است که

پر کشیدی ومن هنوز نمیفهمم پر کشید یعنی چه!

وعشق برای تو فراتراز این مکان خاکی بود

ودلم را خوش کرده ام به جایگاه پروازت

که اینرا هم از من دراین سال گرفتی

ونگذاشتی بیایم دوباره درکنار جایگاهی

که عشق را به من فهماندی چیست

شهید عباس بابایی


متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر می‌رفت. عباس پیاده شد،

از پیرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود.

بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت: دایی جان،

شما ایشان را برسون؛ من خودم پیاده بقیه راه رو میام.

پیرمرد را گذاشتم جایی که می‌خواست بره.

هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید؛

نگو برای آن‌که من به زحمت نیفتم، همه‌ی مسیر را دویده بود.

  شهید عباس بابایی

منبع : سایت صبح