شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

وشهدا اینگونه ارامش داشتند



تا ابد به آنهایی که وقت تشنگی شدید و بی آبی

قمقمه ها راخاک می کردند
 تا کمتر یاد آب بیفتند

مدیــونیــم...

یا مهدی


بریده شد نفسم در میان این زندان
به دامن چمن و لاله زار خواهم رفت
تمام جسم و وجودم فدای دیدارش
چو تشنه ای به دل چشمه سار خواهم رفت


بسیجی نوجوان


اواخر عملیات والفجر1، بسیجی نوجوانی را دیدم
 که زیر آتش سنگین تفنگش را بغل کرده و
به آن لب های قاچ قاچ شده اش زبان می کشد.
 پرسیدم: «چته تشنه ای؟» دیدم نگاه عمیقی به من
انداخت ولی چیزی نگفت.

گفتم: «اگر زرنگ باشی می تونی از زیر آتش عراقی ها
 سینه خیز بندازی توی کانال و برگردی عقب. اون جا
آب هست، جگرت را خنک کن».

چشم هایش گرد شدند، با یک بغضی که توی صدایش بود
 به من گفت: «مشدی! اگه می بینی این جا
 نشسته ام، واسه اینه که رمقی به جونم نمونده.
آره تشنمه خیلی! ولی به جون امام اگر به اندازه ی
یه در قمقمه آب بود که توی حلقم بریزم،
 اون وقت پا می شدم و به اون بعثی های نامردی که
 اون بالا دارن هلهله می کنند نشون می دادم
 به کی می گن مرد!

از خودم شرمم اومد. توی آخرین پاتک اون شیربچه ی
 بسیجی همون جا موند و با آن که حتی رمق سرپا
ایستادن را نداشت. نه فقط به عراقی ها که به
 خود من و امثال من هم نشون داد که چه قدر مرده.

دوست دارم

49.gif49.gif49.gif
دوست دارم همچو باران بر تنم خمپاره بارد
پیکرم گردد بمانند گل پرپر بمیرم


دوست دارم لاله گون گردد لباس پاسداری
آخر از خون تنم با جسم از خون تر بمیرم



دوست دارم تشنه لب باشم به هنگام شهادت
جرعه ای نوشم ز دست ساقی کوثر بمیرم


3184c908.gif