شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

عملیات والفجر8

عکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیبا

شب مرحله دوم عملیات والفجر8، کیا از خواب

بیدار شد و گفت: «بچه ها، فردا من شهید می شوم».

پرسیدم:«از کجا می دانی؟» پاسخ داد:

«دوستان شهیدم را در خواب دیدم که با دسته گلی

انتظار ورود مرا به جمع خود می کشند.

لذا مطمئن هستم که به شهادت می رسم....»

کیا آن روز به آرزوی دیرینش رسید.

   شهید کیا مظفری

منبع : سایت صبح


عکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیباعکس ها و تصاویر متحرک پروانه های زیبا

بسیجی نوجوان


اواخر عملیات والفجر1، بسیجی نوجوانی را دیدم
 که زیر آتش سنگین تفنگش را بغل کرده و
به آن لب های قاچ قاچ شده اش زبان می کشد.
 پرسیدم: «چته تشنه ای؟» دیدم نگاه عمیقی به من
انداخت ولی چیزی نگفت.

گفتم: «اگر زرنگ باشی می تونی از زیر آتش عراقی ها
 سینه خیز بندازی توی کانال و برگردی عقب. اون جا
آب هست، جگرت را خنک کن».

چشم هایش گرد شدند، با یک بغضی که توی صدایش بود
 به من گفت: «مشدی! اگه می بینی این جا
 نشسته ام، واسه اینه که رمقی به جونم نمونده.
آره تشنمه خیلی! ولی به جون امام اگر به اندازه ی
یه در قمقمه آب بود که توی حلقم بریزم،
 اون وقت پا می شدم و به اون بعثی های نامردی که
 اون بالا دارن هلهله می کنند نشون می دادم
 به کی می گن مرد!

از خودم شرمم اومد. توی آخرین پاتک اون شیربچه ی
 بسیجی همون جا موند و با آن که حتی رمق سرپا
ایستادن را نداشت. نه فقط به عراقی ها که به
 خود من و امثال من هم نشون داد که چه قدر مرده.