یک تار موست...
فاصله بین خوب و بد...
زشت و زیبا...
دوست و دشمن...
شرک و توحید...
بهشت و جهنم...
بصیرت میخواهد
که بدانیم
در کدامین مسیر قدم می گذاریم.....
♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙
عجیب که.........
پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم !!!
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !!!
بعد از چند روز به یک دوست !!!
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !!!
آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید؟
سوخت در آتش و خاکستـر شد وعـده هـای تـو بـه دادش نـرسـید
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پردوست
کنج هر دیوارش دوست هایم بنشینندآرام
گل بگو گل بشنو
هرکس می خواهدواردخانه ی پرعشق وصفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شست وشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار می نویسم
ای یار خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسددیگر خانه ی یارکجاست؟؟!!
یک تار موست...
فاصله بین خوب و بد...
زشت و زیبا...
دوست و دشمن...
شرک و توحید...
بهشت و جهنم...
بصیرت میخواهد
که بدانیم
در کدامین مسیر قدم می گذاریم.....
♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙
الهی
ما دردنیا معصیت میکردیم دوست تو محمد
غمگین میشد ودشمن توابلیس شاد
الهی
اگر فردای قیامت عقوبت کنی باز دوست
تو محمد غمگین شود ودشمن تو ابلیس شاد.
الهی
دوشادی بدشمن مده ودو اندوه بر دل دوست منه.
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
دانشگاه قبول شده بودم برای اینکه
مدارکم رو کپی بگیرم به جایی که
دانشگاه در نظر گرفته بودن برای کپی
رفته بودم یه پیرمردی بود که کپی می گرفت.
خیلی ایستادم تا نوبتم بشه وکپی بگیرم
وقتی نوبتم شد اون پیرمرد اصلا بهم اعتنایی
نکرد وبقیه رو راه می نداخت واخر کار
منو راه مینداخت این بحث سه روزی
ادامه پیدا کرد روز سوم گفتم با
خودم یعنی چی که منو راه نمی ندازه وبقیه
رو سریع راه می ندازه .اون روز اخر
بهش گفتم اقای محترم چرا منو اینطوری
بهم برخوردمیکنی یعنی چی که نوبت منو بهش
اهمیتی نمیدی وبقیه رو کارشون رو راه
می ندازی درستش نیست اون پیرمرد بدون اینکه
به من نگاه کنه یه عکسی بود به دیوارنصب بودکه
( طرفی که من میدیدم عکس حضرت اقا وامام خمینی بودش)
رو برش گردوندبه من گفت این عکس رو
ببین عکس خودته .نگاه کردم گفتم اره
این منم این عکس من کجا بوده دست شما.
یه هویی این پیرمرد شروع کرد گریه
کردن وگفت این پسر من بوده یک ماه
پیش تو دریا غرق شد.