راستی برای من خیلی جالب بود پس از انتخابات کاندیداها همگی تبریک گفتند پس مشخص است همه چیزی در نظام ما ازاد است وهمین طیف انتخاب شده قبل از انتخابات دم از انتخابات ازاد می زدند-راستی سال 88 چرا اتش زدند همه چیز را با وجود اراء کمتر از رقیب چرا تقلب را مطرح کردند وچرا زن وفرزندشان در وسط خیابانها اغتشاش گران را راهنمایی می کردند.چرا....................
یعنی الان تقلب نشده ومردم باید شادی کنن
خدایا یک بام ودوهوا رو شنیده بودیم
مبارک باشد بر مردم ایران حماسه سیاسی و
مبارک باشد شادیتان
ومبارک باشد برای مردم فهیمی که به نامزدهای دیگر رای دادند
وهرگز نخواستند مملکتشان را دود واتش فرا بگیرد وفهمیده اند مانند حسین فهمیده
وچه نامبارک بودند سال88 که نتوانستند قدرت را در دستان کسی دیگر ببینند خدا از سر تقصیراتشان بگذر
وگرنه مشخص نیست بخاطر انهمه اتش بازی چه بر سرشان خواهد امد
به غیر من در این قفس پرنده پر نمیزند
جنازه ی حسین را آوردند !
پدرش در تشییع جنازه ی او دائم فریاد می زد: اشتباه کردم حسین را فرستادم جبهه!!
اهالی روستا سرزنشش می کردند که "محمد آقا !ضدانقلابی ها دور و برمان هستند این حرفها را نزن و اجر شهید را پایمال نکن !" و دوباره پدر شهید فریاد می زد:" اشتباه کردم ،گناه کردم!"
مراسم بزرگداشت شهید مملو از جمعیت بود ؛با حضور همرزمان و بچه های سپاه و مهمانانی که برای تسلیت آمده بودند!
پدر شهید می خواست صحبت کند ؛همه نگران بودند حرفهایی بزند ! و موجب شادی دشمن و ناراحتی دوستان شود!
پدرشروع کرد به فریاد زدن : "مردم بدانید من اشتباه کردم حسین را به جبهه فرستادم ... ! "
...خانواده ودوستان شهید ناراحت شدندو سرها را پایین انداختند و این را به حساب داغی که بر دل پدر نشسته بود گذاشتند که محمد آقا ادامه داد:" تا وقتی عباس هست، حسین نباید شهید شود!! من باید اول عباسم را به جبهه می فرستادم ! "
عملیات بدر نوبت عباس شد . و پدر شهید هیچگاه تا پایان عمر خودش را نبخشید که :عباس بعد از حسین شهید شد!!!!
به تاسی از عاشورا اول عباس باید می رفت بعد حسین
http://www.ghannaseh.blogfa.com/
در دیار ما که هرکالا به هرجا ،درهم است
گرخریدار کند ،کالای خوب از بد جدا
با تشر گوید فروشنده:که آقا درهم است!
یا مهدی،
یاران خوبت را مکن از بد جدا;
رو سیاه و رو سفیدش ،جان مولا درهم است.
اولی مربوط به نحوه شهادت ایشان است که در خواب برای پسرخاله اش نقل می کند: "وقتی بدنم از پشت سر متلاشی شد، عرش خدا را دیدم و دیدم که در عرش خدا سیر می کنم. از عرش ندا آمد چه می خواهی؟ گفتم من آمرزش خدا و رضایت مادرم را می خواهم"
شهید بهزاد مفتوحی چندین بار به خواب
پسرخاله اش می آید و می گوید: "چرا نماز نمی خونی؟ نمازت رو بخون" و
پسرخاله شهید هم در هر بار می گوید: "باشه، می خونم"
آخر سر پسرخاله اش با تحکّم می گوید: "آخه من نماز بخونم یا نخونم چی به شما می رسه هی میای میگی نماز بخون؟!"
شهید بهزاد مفتوحی دست پسرخاله را می گیرد و می گوید "حالا که اینطور شد
بیا بریم یه جایی رو بهت نشون بدم" و او را به تل بلندی می برد و اشاره می
کند به جایی که جمعیت زیادی در آنجا موج می زد و می گوید:"اینجا را نگاه
کن. اینجا صحرای محشر است".
سپس اشاره می کند به جایی در انتهای جمعیت و
می گوید:"آن در را می بینی؟ تمام این جمعیت باید تک تک حساب پس بدهند تا
از آن رد شوند؛ اینکه میگویم نماز بخوان به خاطر این است که اگر شما نماز
نخوانی بیای اینجا من نمی توانم پیدایت کنم و دستت را بگیرم از در ردت کنم"
پسرخاله شهید می پرسد: "با این همه جمعیتی که اینجا هست، خودت چطور از در رد میشوی؟"
شهید مفتوحی می گوید: "ما از در رد نمی شویم. ما هر وقت بخواهیم از بالای در رفت و آمد می کنیم"
پسرخاله دیگرش خوابش را می بیند و درباره بهشت و جهنم از او می پرسد:"بگو ببینم بهشت و جهنم هست یا نیست؟"
شهید مفتوحی در پاسخ می گوید: "هم بهشت هست هم جهنم"
پسرخاله شهید از وی می خواهد که بهشت و جهنم را توصیف کند.
شهید مفتوحی می گوید: "ما جهنم را ندیدیم، از بالای جهنم رد شدیم. بهشت را
هم که شما امثالش را در دنیا ندیدید، من چگونه توصیف کنم؟"
پسرخاله شهید می پرسد : چه کنیم که ما هم جهنم را نبینیم؟
شهید مفتوحی در پاسخ می گوید: شما مواظب نماز و زبانتان باشید.
http://www.ammarname.ir/link/23142وب لاگ تکلیف الهی
سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند،
صدای اذان بلند شد.
حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد،
دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی شود.
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟
گفت: کسی که این قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقید باشد،
جایش توی این دنیا نیست.
«شهید حسین دولتی»
من به قبولی فکر میکنم
وتو به شاگرد اولی و
تو ببین چقدر فرق است بین من و او
او شاگرد اول کلاس عاشقی حضرت دوست شد
ومن هنوز مانده ام بابا اب داد یا نداد
دستهای کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد،ولی نتواست!
با خود گفت:حتما چند سال بعد می توانم...
بیست سال بعد....
توانست پدر را بلند کند.
پدر سبک بود.
به سبکی یک تکه پلاک و چند تکه استخوان...
کجایند بعثیانی که امده بودند تا بمانند ، در کوچه پس کوچه های خونین شهر نوشته بودند جئنا لنبقی ولی در سوم خرداد بود که صدای اقای کریمی شادی وصف ناشدنی رابه مردم ایران هدیه میداد --شنوندگان عزیز توجه فرمایید خونین شهر ، ....آزدا شد
شادی ارواح شهدای خونین شهر صلوات
آخرین مکالمه قبل ازپرواز :
عراقیها خاکریزراگرفته اند
دارندتیرخلاص میزنند
بایدفرکانس بیسیم راعوض کنم
سلام مارابه امام برسانید
بگوییداز ما راضی باشد
هرکاری ازدستمان برآمدکردیم
وب لاگ:یاقائم ال محمد.
شبی ساکت و دلگیر خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر
و هنگام اذان بود
که پیچید در افاق یکی نغمه ی تکبیر
نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش و مشغول دعا باش
وگفتم به خدا بین دعایم
که دلتنگ اذان حرم کرببلایم .