![]() |
« حاجی خیر ببینی. بیا پایین تا کار دست خودت و ما نداده ای. بچه های اطلاعات هستن. هرچی بشه ، به ت میگیم به خدا.» رفته بود بالای دپو ، خط عراقی ها را نگاه می کرد؛ با یک طرف دوربین . آن طرفش رو به بالا بود. گفت «هرموقع خدا بخواد ، درست می شه . هنوز قسمتمون نیس...» یک دفعه از پشت افتاد زمین . دوربین هم افتاد جلوی پای ما .تیر خورده بود به چشمی بالای دوربین. خندید. گفت « دیدین قسمت من نبود؟» ..... |
یکی از فرق های انسان با خدا ،این است که انسان تمام خوبی ها را با یک بدی فراموش می کند. ولی خدا تمام بدی ها را با یک خوبی فراموش می کند
شهید میرشکاری متولد کازرون قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه شهید میرشکاری شهید شد وجسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم وبه عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمیشه پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد درهمین فکرها بودم که خمپاره ای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده وقابل شناسایی نمی باشد همان طور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم
روی لبهایتان دعا دیدیم*در نگاه تو ما خدا دیدیم
ای کریمی که پشت خانه تو **ملک لاهوت را گدا دیدیم
بخدا لحظه لحظه لطف تو را **تک تک ما تمام ما دیدیم
ای مقامت در آسمان بهشت **روی دوش نبی تو را دیدیم
با تو ما در میان خوف و رجا **جبر در اختیار را دیدیم
صبر گاهی حماسه مرد است **پشت صلح تو کربلا دیدیم
در نگاه تو یاس را عمری خسته در بین کوچه ها دیدیم
ای شهید ، چقدر پاک و دوست داشتنی اند لحظه هایی که شانه به شانه تو کوچه های داغداری را ، که آن روزها با چراغ حسرت آذین می بستیم ، آرام سلام گوییم و ردپایی از شقایق ها بگیریم. چقدر زیباست هم نفس خیال تو بودن ، در پرسه های شبانه دلتنگی راه خانه تو را گرفتن و به نفس آسمانی ات متبرک شدن.
شهید عزیز ؛ اما افسوس کوچه ها دیگر آن کوچه های قدیمی نیستند و رنگی از درد و داغ ندارند . کوچه ها دیگر اخلاص تقسیم نمی کنند و طعم شهادت و آسمانی شدن را در دل و دماغ عابران خسته نمی پراکنند . پنجره ها رو به باغ گل محمدی باز نمی شوند. ردپایی از کبوتران سپید بر جای نمانده است
با کدام پا دربرابرت زانو بزنم
باکدام چشم شرمندگی راوصله پارگی پوتینت کنم؟
با کدام دست؟
آه گفتم دست
آستینت درباد میرقصد و به وازه های من میخندد
چه واژه ای خالی وپوچی
نمیدانم..
من کلمات را فریب داده ام
ویاکلمات مرا
نمیدانم..
عشق ومردانگی
صداقت ورفاقت
مرگ وجاودانگی
وکوله پشتی پراز ستاره
چطور اینهمه رابایک دست برداشتی وخندیدی ورفتی؟؟؟
چـقـدر نامـه نوشتـم به دسـت بـاد سپـردم بـرای آمدنـت شب به شب ستـاره شمـردم
چـقـدر گـرد گرفتـم من از اتـاق تـو مـادر بـرای بـاور مردم قسم به جان تـو خـوردم
در انـتظار تـو و قصـدی کـه هیـچ نـیــامد هـزار مرتبـه جانـم به لـب رسیـد و نمردم
و عکس های تـو را ، من امیـدوار و صبـور برای هـر که می آمـد ز جبهه بردم و بـردم
صدای زنگ در ، امـا ، همیشه دغدغه زا بود نیامدی و من از آن چه خون دل که نخوردم
چـقـدر هـروله کـردم میـان کوچـه و ایـوان و بـال روسـری ام را به زیـر پلک فشردم
چه پستچی که از این خانه می گذشت شتابان چـقـدر نامه نوشتـم به دسـت باد سپـردم
پروانه نجاتی
بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را ،
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند
راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.
«شهید آوینی»امام رضا (علیه السلام):
عطر وجود حضرت مهدی از هر مشکی خوشبوتر است.
بحار الانوار، ج 52، ص 139
حواسمون هست یا نه؟اگه شهید نشیم باید بمیریم...
**برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید**
بسیاری
از شهدا،با زبان روزه شهید شدند.اولین بار که جبهه رفتم، نزدیک شب قدر
بود.شب قدر که رسید،به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم.از مجموع 350 نفر افراد گردان،فقط بیست نفر آمده بودند.تعجب کردم.
شب دوم هم همین طور بود.برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند،نکند خبر نداشته باشند.از محل برگزاری احیا بیرون رفتم. پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت.به سمت صحرا حرکت کردم،وقتی نزدیک شیارها رسیدم،دیدم در بین هر شیار،رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه می کند.چون صدای مراسم احیا از بلند گو پخش می شد،بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند.بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند،مثل من تازه وارد بودند.
این
اتفاق یک بار دیگر هم افتاد.بین دزفول و اندیمشک،منطقه ای بود که درخت های
پرتقال و اکالیپتوس زیادی داشت،ما اسمش را گذاشته بودیم جنگل. نیروهای
بعثی بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند. نیروهایشان را در آن جنگل
استتار کرده بودند.
جاذبه سیب، آدم را به زمین زد؛
و جاذبه زمین، سیب را؛
فرقی نمی کند؛
سقوط ، سرنوشتِ دل دادن به هر جاذبه ای؛
غیر از خداست؛
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم می دهد تا عرش؛
خدا....
شهیدان از شما شرمنده هستیم
که دنیای دنی را بنده هستیم
زبانی یادتان را پاس داریم
به میدان عمل بازنده هستیم
شما محبوب درگاه الهی
ولی ما از گنه آکنده هستیم
شهیدان دست ما را هم
بگیرید
سرود توبه را خواننده هستیم
********************
گفتیم چه شد یاد شهیدان!؟ گفتند...
یک کوچه به نامشان نکردیم مگر!؟
صبر یعنی
امتداد عطش لبهای ترک خورده خاک تا فصل باران
صبر یعنی
کشت تحمل در باغچه انتظار تا شکوفه حضور
صبر یعنی
شباهنگ اشک در دامان تنهایی تا ظهور فجر
صبر یعنی
ماندن قرنها خروش در پشت حنجره تا روز فریاد
صبر یعنی
شاخه سبز عبور عشق در چهار راه زندگی
صبر یعنی
شهامت ماندن و بسیج برای روز رفتن
صبر یعنی
طاقت بر زهر خند تاریکی تا ار مغان گلخند روشنی
صبر یعنی
تحمل جان در پوستین تن تا محو شدن در او که باقی است