از در آمد تو. گفت «لباساى نظامى من کجاست؟ لباسامو بیارین.» رفت توى اتاقش، ولى
نماند. راه افتاد بود دور اتاق. شده بود مثل وقتى که تمرین رزم تن به تن مى داد.
ذوق زده بود. بالأخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام مى شود. چه آرام شدنى!
تا نقشه ى عملیات را کامل کند و نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. مى
گفت «امام فرمودن خودتون رو برسونید کردستان.» سر یک هفته، یک هواپیما نیرو جمع
کرده بود. شهید مصطفی چمران منبع : برگرفته از مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | رهی رسولی فر