که فقط اسلام بماند و کسی حتی نتواند به
ناموسشان چپ نگاه کند!!و ما چه خوب جواب دادیم...
روزی سردار شهید علی چیتسازیان در کنار بچههای اطلاعات و عملیات گفت:
«اولین درس اطلاعات عملیات این است که: کسی میتواند از سیمخاردارهای دشمن عبور کند
که در سیمخاردار نَفْس، گیر نکرده باشد.» شهید علی چیت سازیان
یادشان بخیر ،
ای کاش راهی باز می شد که بتوانم از سیم
خاردار گناهانم رد شوم
انقدر مرامحکم گرفته اند که حتی که
دیگر سخت است جدا شدن
انروزها شهدا هیچگاه در سیم خاردار نفس وسیم
خاردارهای حلقوی گناه گیر نکردند
وای بر من که هنوز گیر دنیایم هستم
عملیات شروع شده بود. گردان ما خط شکن بود.
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یک دفعه خوردیم
به یه کانال پر از سیم خاردارهای حلقوی.
باید هرجور بود از این مانع رد می شدیم.
یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن
بهمون نزدیک می شن. اگه مارو می دیدند
عملیات لو می رفت و بچه ها قتل عام می شدند.
چاره ای جز عبور نبود.
توی فکر بودیم که یه دفعه فرمانده خودش رو
انداخت روی سیم خاردارهای حلقوی. داشتیم
از تعجب شاخ درمی آوردیم. گفت از
روی من رد بشین و برین جلو تا عراقی ها
نیومدند. هیچ کس حاضر نشد رد بشه تا
اینکه مارو به جان امام قسم داد. با
گریه از روش رد شدیم. آخرین نفر من بودم،
دستم رو گرفت. غرق خون شده بود و صداش در
نمی یومد. اشاره کرد به پاکتی که توی جیبش بود
و بهم فهموند که بردارم. فکر کردم وصیت نامه اش
رو نوشته، برداشتم.
عراقی ها نزدیک شده بودند باید می رفتیم
تا من رو نبینند. وقتی داشتیم میرفتیم
گریه ام گرفته بود، برگشتم و به فرمانده ام
نگاه کردم دیدم آروم داره اشک می ریزه و
به سختی دستاش رو به سمتم تکون می ده.
فکر کردم داره باهام خداحافظی می کنه،
خودم رو انداختم پشت یه خاکریز. پاکت نامه
فرمانده رو باز کردم. خشکم زد.
به جای وصیت نامه یه عکس دیدم، عکس دخترش بود،
دختری که تازه به دنیا اومده بود و
هنوز ندیده بودش. تازه فهمیدم تکون
دادن دستاش برا خداحافظی نبوده میخواسته
بگه برگرد تا برای یه بار هم که شده
عکس دخترم رو ببینم و از دنیا برم.
راوی: سید یاسر موسوی