شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

بسیجی اصفهانی


دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه‌ها خبر آوردند

که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه‌تکه شده است.

بچه‌ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه‌ای گذاشتند و آوردند.

آن‌چه موجب شگفتی ما شد، وصیت‌نامه‌ی‌ این برادر بود که نوشته بود:

«خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله‌الحسین (ع) با بدن پاره‌پاره ببر.» 

منبع : منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 75 راوی : خاطره از بسیجی محمد

کرامات شهدا


علاقه‌ی عجیبی به عبادت داشت، مخصوصاً به نماز. دوست داشت که

همیشه نماز را در مسجد بخواند. زیبا دعا می‌خواند و با خدا راز و نیاز می‌کرد.

با رفتار خویش باعث شده بود که مردم برایش احترام خاصی قایل باشند.

احترامش به پدر و مادر درخور ستایش بود. با محبت با آن‌ها رفتار می‌کرد.

زمانی که می‌خواست برای آخرین بار به جبهه برود چشمانش

پر از اشک شد و آهسته گفت: «این آخرین مرخصی من بود، من دیگر برنخواهم گشت!

و دیگر هیچ‌گاه قدم بر خاک روستایمان نگذاشت». 

منبع : منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 67 راوی : برادر شهید