بازهم مادری کن مادرم
باز هم لالایی بگووو
گهواره ای که نخش در دستان تو بود
حامل یک دنیا عشق وایمان وعشق به جهاد بود
همدم لالایی هایت اینک درون تابوتی سه رنگ دوباره برایت می سراید
وٖتو آرام آرام به خوابی شیرین فرو می روی
از مادر شهید خواستند تا دلتنگیش را بگوید
گفت:اگر یکساعت بچه تان دیر بیاید چه حالی دارید ؟
من سی سال است حالم این گونه است
خاطره ای از شهید خرازی
مادرشهید میگه:
میگه مادرم وقطی که خمپاره کنارم خورد من را داشتند
به بیمارستان منتقل می کردند
میگه : که روح من از بدنم خارج شد
منو تاجایی بردند ودیدم یه ملک الهی
داره بهم میگه حسین اینجا بهشت واینجا هم جایگاه تو
میگه مادر من به این ملک گفتم هنوز وقتش نشده بچه ها
به من نیاز دارند من باید برگردم
دکتراین سردار بزگ هم میگه ما داشتیم خودمون را برای
خبردادن اماده میکردیم که حسین دوباره شروع به نفس کشیدن کرد
وقتی هم خوب شد سریع برگشت به جبهه
وتوی عملیات کربلا بود که شهید شد
شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود.
نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمیشد.
وقتی زنگ می زدم و می خواستم به خانه شان بروم، موقع برگشت مرا تا پله های هواپیما
همراهی می کرد و سپس خودش به محل کارش که در میدان توپخانه بود، راهی می شد.
وقت اذان، سجاده را پهن میکرد، کفش هایم را جفت می کرد،
رختخوابم را پهن و جمع می کرد. صیاد شیرازی
مادر شهید می گوید: من نمیدانستم هر وقت
می خواهد به مدرسه برود با وضو می رود،
تا اینکه چند بار توی حیاط وقتی داشت وضو
می گرفت دیدمش. بهش گفتم : مگر الان وقت نمازه
که داری وضو میگیری؟! می گفت :
""می دونی مادر! مدرسه عبادتگاهه؛
بهتره انسان هر وقت می خواد مدرسه بره،
وضو داشته باشه"" شهید رضا عامری
منبع : سفر بیست و پنجم ، ص26
مادر پول و طلاهاشو داد و از در ستاد
پشتیبانی جنگ خارج شد
مسوول مربوطه فریاد زد : مادر رسیدتون !
مادر خندید و گفت : من برای دادن
دوتا پسرم هم رسید نگرفتم
شهید گمنامی بعد از دعای مادرش جنازهاش پیدا شد. پسرش در خواب به مادر گفت:مادر جان خیلی خوب است که جنازهام پیدا شده و تو شبهای جمعه بالای سرم میآیی؛ اما وقتی جنازهام پیدا شد من را از یک نعمت محروم کردند. ما شهدای گمنام شبها در بیابان حضرت زهرا(س) میآمد و برایمان مادری میکرد. این حرفها را امام بیست سال پیش زده بود که شهدای گمنام همدمی جز نسیم حضرت زهرا(س) در بیابان ندارند.