عقل بی اختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و
اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ ،
بال می سوزانند . آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است ،
آنجا ساحت علم لدنی است ،
رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛
آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله ، و مرد این میدان
کسی است که با اختیار ،از اختیار خویش درگذرد و طفل
اراده اش را در آستان ارادت قربان کند ... و چون
اینچنین کرد، در می یابد که غیر او را در عالم
اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست.
منبع: گزیده ی مقاله "فتح خون" فصل دهم:
تماشاگه راز // اثر ماندگار "سید مرتضی آوینی"
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
*اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر بر